فیک کوک

چندپارتی☆

p.4

ادامه داستان
---------'-----------------'---'-----------'--'----------------------'--------'--------------'----------
رفتم دستشو/یی بالا اوردم بعدش
بیبی چک رو از جیبم دراوردم و تست دادم
 "هه مطمئن بودم "
دوتا خط افتاد بله بنده باردارم نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
از دستشو/یی اومدم بیرون وبه سمت در خروجی حرکت کردم که مچ دستم اسیر  دستاش شد
 ولم کن
_ببخشید نباید باهات اون رفتار رو میکردم
 گفتم ولم کن
میخواستی نک.....
ادامه حرفم رو نتونستم بزنم چون لبا/ش روی لب/م قرار گرفت
_ببخشید خوشگلم
....
_هوف باشه باشه حق با تو بود اون سوان(دختر عمش) عوضی برامون دردسر درست کرده که من ازت جدا شم
.....
_الان قهری
 ولم کن بزار برم با بچم زندگی راحت رو بکنم
_بچت؟
 اره بچم
_وایسا ببینم ....
تو حامل/ه ای ؟*
 اره ولم کن اخه میدونی من یه هر/زم
_این حرفو نزن (داد)
 خودت هر/زه بودنم رو تایید کردی
_ببخش لطفا
 نه میخوام لذت پدر شدن رو ازت بگیرم اقای جئون
_نمیزارم بری *
زنگ زد به سوان و کلی داد بیداد کرد
_الو سوان
سوان:سلام عزیزم
_منو اونجوری صدا نزن
نمیزارم زنده بمونی عوضی لا/شی تو باعث شدی زنم ازم متنفر بشه حروم/زاده
سوان:اها پس بلخره عکس هارو دیدی هه میدونستم اخی ات دیگه دوست نداره بگردم (خنده)
صدا رو پخش بود با اون حرفش حرصم گرفت
گوشی رو از دستش کشیدم و باداد گفتم
 عوضی بیشور لا/شی من اونو دوست دارم و قراره با بچمون زندگی خوبی داشته باشیم (داد)از زندگیم گمشو بیرونننننننن (جیغ)
و گوشی رو قط کردم و نشستم روی کاناپه
شروع کردم به گریه کردن
 بخشیدمت باشه هق بخشیدم
فقط بخاطر اینکه دوست دارم هنوزم دوست دارم و هیچ وقت ازت متنفر نمی شم
_متاسفم ات مرسی که بخشیدیم قول میدم پدر خوب برای بچم و شوهر خوبی برای تو باشم (ات رو بغل کرد)
*
*
*
^چند هفته بعد^
دکتر : تبریک میگم بچه دختره
ات:ممنون خدا نگدار
ویو ات
از اونجا اومدم بیرون
خیلی خوشحال بودم
رسیدم رفتم خونه درو باز کردم و دیدم کوک داره اشپزی میکنه از پشت بغلش کردم و گونشو یه بو/س سطحی گذاشتم
_ات اومدی
 اره حدس بزن بچه چیه
_پسره
 کوک بچه دخترهههههه(داد و خوشحالی )
_واقعا ات خیلی ممنونم ازت
 چرا ممنونی
_چون برام یه دختر به دنیا میاری
 کوک منطق خیلی عن/ی بود (خنده)
_(خنده )
راوی:
خب دوستان اینا به خوبی خوشی زندگی میکنن و اسم بچشون رو هم میزارن
سولجی

Thd end