برگیازتاریخ

#برگی_ازتاریخ

ستار خان در جایی گفته است:
من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم آذربایجان شکست می‌خورد و اگر آذربایجان شکست می‌خورد ایران زمین می‌خورد...اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم، بدون غذا، بدون لباس، از قرارگاه آمدم بیرون...چشمم به زنی افتاد با بچه ای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف. علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه‌ها را خوردن... با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش می‌دهد و می‌گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است.
اما... مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت :
عیبی ندارد فرزندم
"خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم"
آنجا بود که اشکم در آمد.
بفرمائید.💐
آدرس.لینک.کانال.من.در.تلگرام* :
https://telegram.me/moonlightyy/ 
دیدگاه ها (۳)

قایقی خواهم ساختخواهم انداخت به آبدور خواهم شد از این خاک غر...

لــــــــــطفا،ســـــوت پایان را بـــــزنـــــیـــــد.....قـ...

ای دوست بیا که گل بدستت بدهـــــمجان را به حضور چشم مستت بده...

آبی چشمان تو دریای منزورق شب های بی فردای من💕 @S_F 💕 راز پن...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط