نتوان گفت که این قافله وا می ماند
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خفته از این خِیل جدا میماند
این رَهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همرهِ تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان، اما
مرغِ دل سیر ز هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانهی واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثهها میماند
بیصداتر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعرهی ماست که در گوشِ شما میماند
بروید ای دلتان نیمه، که در شیوهی ما
مرد با هرچه ستم، هرچه بلا، میماند...
خسته و خفته از این خِیل جدا میماند
این رَهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همرهِ تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان، اما
مرغِ دل سیر ز هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانهی واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثهها میماند
بیصداتر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعرهی ماست که در گوشِ شما میماند
بروید ای دلتان نیمه، که در شیوهی ما
مرد با هرچه ستم، هرچه بلا، میماند...
۵۳۱
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.