رمان فرشته و شیطان
رمان_فرشته_و_شیطان
#پارت2
بعد لباس پوشدم یک شال گردن سفید پشمی با کفش مشکی پوشیدم
سوار ماشین شدم و رفتم سمت بار
یکی از دوستام اون بار رو تا شب ساعت 4 اجاره کرده بود
همه شاد بودن باهم حرف میزدن من بد بخت تنها کنار میز به بقیه نگاه میکردم که یکی اومد کنارم
گفت
یکی: تنهایی میشه باهات حرف بزنم منم تنها هستم دادشم هنوز نیومده
♡: باشه هی راستی اسمت چیه
یکی: جیمین
♡: خوشبختم منم ا/ت هستم دوستام بهم میگن مین هه
جیمین: همچنین، عه دادشم هم امد
ا/ت این دادشم جونگ کوکه
جونگ کوک: خوش بختم (باخنده های خرگوشی)
ا/ت: منم
خب دوستان چی سفارش میدین
جیمین: سوجو
جونگ کوک: منم همین طور
رفتم سفارش بدم
#پارت2
بعد لباس پوشدم یک شال گردن سفید پشمی با کفش مشکی پوشیدم
سوار ماشین شدم و رفتم سمت بار
یکی از دوستام اون بار رو تا شب ساعت 4 اجاره کرده بود
همه شاد بودن باهم حرف میزدن من بد بخت تنها کنار میز به بقیه نگاه میکردم که یکی اومد کنارم
گفت
یکی: تنهایی میشه باهات حرف بزنم منم تنها هستم دادشم هنوز نیومده
♡: باشه هی راستی اسمت چیه
یکی: جیمین
♡: خوشبختم منم ا/ت هستم دوستام بهم میگن مین هه
جیمین: همچنین، عه دادشم هم امد
ا/ت این دادشم جونگ کوکه
جونگ کوک: خوش بختم (باخنده های خرگوشی)
ا/ت: منم
خب دوستان چی سفارش میدین
جیمین: سوجو
جونگ کوک: منم همین طور
رفتم سفارش بدم
۱۸۹
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.