چقدر دلم می خواهد معشوق مردی باشم که لبخندش وسیع و مهربان

چقدر دلم می خواهد معشوق مردی باشم که لبخندش وسیع و مهربان باشد و آغوشش بوی خودش را بدهد
مردی که بی هوا بیاید و بگوید موافقی جمع کنیم و به سفر برویم و من هیجان زده ذوق کنم و بپرم بغلش
گاهی نیمه شب هوس خیابان گردی کند و برایم سعدی بخواند و دستانش بزرگ باشد و آدمها را دوست داشته باشد و بر سر بچه ها دست بکشد و مهربان بغلشان کند و از زنها نترسد که شیطانند و گولش می زنند
که خودش را قبول داشته باشد و برایم دامن های پرچین گلدار و لیوان های خوشگل بخرد و کیف کند
دستپختم را دوست داشته باشد و در چشمم غرق شود و لباسهایم را بو کند و مادرش را دوست داشته باشد و از خودش برایم بگوید
که بلد باشد حرف بزند و مرا وقتی گریه می کنم بخنداند و دوستت دارم هایش وجودم را پر کند
من عاشق این مرد خواهم بود...
دیدگاه ها (۴)

حسادت احساس وحشتناکی است.به هیچ یک از رنج ها شبیه نیست، زیرا...

او مثل دیگران نبود !یعنی عادت نکرده بود. چرا؟! او خسته بود خ...

وحشت هر زنی اینه که آخرش تنها بشه ...

کاش می ﺷﺪ ﯾﮏ صبحﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ :ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ِﭘـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط