یونگی: بهتر نبود اول در رو قفل میکردین؟
یونگی: بهتر نبود اول در رو قفل میکردین؟
ا/ت: گفتم ما هیچ کاری نمیکردیم
یونگی: آره مشخصه
ا/ت: سوءتفاهم شده
یونگی: در این حد؟؟
ا/ت: کوک روم آب ریخت منم افتادم دنبالش بعد رو تخت گیرش انداختم...هیچ کاری نمیکردیم
تهیونگ: پس چرا داری خودتو جر میدی که ثابت کنی؟...اگه کاری نمیکردین الان اصلا نگران نبودین
ا/ت: من نگران نیستم
تهیونگ: آره جون خودت😂
یونگی: ما میریم راحت کارتون رو بکنید
ا/ت: ما کاری نمیکردیمممم
یونگی اول رفت بیرون و بعد بغیه
ا/ت: تو چرا چیزی نمیگی؟
کوک: چی بگم*خجالت کشید و سرشو انداخت پایین
ا/ت: واسه چی سرخ شدی؟
کوک: آخه تو...
ا/ت: من نمیخاستم اون کار رو بکنم اشتب فکر نکن
کوک: باشه *خجالت...من میرم واسشون توضیح بدم
ا/ت: باشه
کوک رفت بیرون
ا/ت خودشو انداخت رو تخت و دستاشو گذاشت رو صورتش
ا/ت: ای خدااا...واقعا خجالت اوره..چرا؟.چرا اون کارو کردم؟
الان همه فکر میکنن من میخاستم اون کار رو...ولی نمیدونن من نمیخاستم اون کار رو بکنم
نامجون: چراا؟
کوک: بخدا اون کار رو نمیکردیم
یونگی: قشنگ روت نشسته بود معلومه میخاستید با هم.استغرالله
کوک: نمیخاستیم..سوءتفاهم شده
جین: میدونی اگه پدر بفهمه چی میشه؟
کوک: ما کاری نمیکردیم خووو
تهیونگ: انکار نکن
کوک: نمیکنم
نامجون: میدونم اون دختر خوشگله و عاشقش شدی ولی اون شیطانیه
کوک: من هیچ حسی نسبت به اون ندارم...جیهوپ تو یه چیزی به اینا بگو
جیهوپ: چرا میخای با دختری که حسی بهش نداری اون کار رو بکنید...اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه...با احساسات کسی بازی نکن کوک
کوک: دستت درد نکنه ها...توهم با اینایی؟
جیهوپ: نه من طرف حقم(درست مثل منه😌 طرف حق رو میگیریم😂)
توی این حرفا بودن که...
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۲
(خداوکیلی به ۲۲ رسید؟ عجیبه🤔😂)
توی این حرفا بودن که پادشاه اومد داخل
همه شکه شدن
جین: ش..شما اینجا چکار میکنید؟
پادشاه: نمیتونم به دیدن پسرام بیام؟
نامجون: معلومه...معلومه که میتونید بیاید
پادشاه: اون سر و صدا ها برا چی بود؟
تهیونگ: کدوم سر و صدا؟
پادشاه: سعی نکن منو گول بزنی
نامجون: کو..کوک و جیمین با هم لج کرده بودن...یکم سر و صدا میکردن😅...کاری داشتید با ما؟
پادشاه: ها؟ آها اره بیاین میخام بعد مدت ها با پسرام قدم بزنم☺
جین: ش..شما برید ما هم میایم
پادشاه: یاشه* مشکوک به پرنس ها نگاه کرد و رفت
کوک: ممنون بچه ها
جیهوپ: بابت؟
کوک: اینکه لوم ندادین
تهیونگ: پس واقعا داشتید اون کار رو میکردین که میگی لوت ندیم🤨
کوک: بس کنید دیه...نمیکردیم...تموم شد و رفت
جیمین: حالا چرا منو تو بهانه تون دخالت دادین؟
جیهوپ: چون تو کوچیکی و لج باز
جیمین: یادت نره تهیونگ از من کوچیکتره
ا/ت: گفتم ما هیچ کاری نمیکردیم
یونگی: آره مشخصه
ا/ت: سوءتفاهم شده
یونگی: در این حد؟؟
ا/ت: کوک روم آب ریخت منم افتادم دنبالش بعد رو تخت گیرش انداختم...هیچ کاری نمیکردیم
تهیونگ: پس چرا داری خودتو جر میدی که ثابت کنی؟...اگه کاری نمیکردین الان اصلا نگران نبودین
ا/ت: من نگران نیستم
تهیونگ: آره جون خودت😂
یونگی: ما میریم راحت کارتون رو بکنید
ا/ت: ما کاری نمیکردیمممم
یونگی اول رفت بیرون و بعد بغیه
ا/ت: تو چرا چیزی نمیگی؟
کوک: چی بگم*خجالت کشید و سرشو انداخت پایین
ا/ت: واسه چی سرخ شدی؟
کوک: آخه تو...
ا/ت: من نمیخاستم اون کار رو بکنم اشتب فکر نکن
کوک: باشه *خجالت...من میرم واسشون توضیح بدم
ا/ت: باشه
کوک رفت بیرون
ا/ت خودشو انداخت رو تخت و دستاشو گذاشت رو صورتش
ا/ت: ای خدااا...واقعا خجالت اوره..چرا؟.چرا اون کارو کردم؟
الان همه فکر میکنن من میخاستم اون کار رو...ولی نمیدونن من نمیخاستم اون کار رو بکنم
نامجون: چراا؟
کوک: بخدا اون کار رو نمیکردیم
یونگی: قشنگ روت نشسته بود معلومه میخاستید با هم.استغرالله
کوک: نمیخاستیم..سوءتفاهم شده
جین: میدونی اگه پدر بفهمه چی میشه؟
کوک: ما کاری نمیکردیم خووو
تهیونگ: انکار نکن
کوک: نمیکنم
نامجون: میدونم اون دختر خوشگله و عاشقش شدی ولی اون شیطانیه
کوک: من هیچ حسی نسبت به اون ندارم...جیهوپ تو یه چیزی به اینا بگو
جیهوپ: چرا میخای با دختری که حسی بهش نداری اون کار رو بکنید...اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه...با احساسات کسی بازی نکن کوک
کوک: دستت درد نکنه ها...توهم با اینایی؟
جیهوپ: نه من طرف حقم(درست مثل منه😌 طرف حق رو میگیریم😂)
توی این حرفا بودن که...
*دردسرعشق🍷*
پارت ۲۲
(خداوکیلی به ۲۲ رسید؟ عجیبه🤔😂)
توی این حرفا بودن که پادشاه اومد داخل
همه شکه شدن
جین: ش..شما اینجا چکار میکنید؟
پادشاه: نمیتونم به دیدن پسرام بیام؟
نامجون: معلومه...معلومه که میتونید بیاید
پادشاه: اون سر و صدا ها برا چی بود؟
تهیونگ: کدوم سر و صدا؟
پادشاه: سعی نکن منو گول بزنی
نامجون: کو..کوک و جیمین با هم لج کرده بودن...یکم سر و صدا میکردن😅...کاری داشتید با ما؟
پادشاه: ها؟ آها اره بیاین میخام بعد مدت ها با پسرام قدم بزنم☺
جین: ش..شما برید ما هم میایم
پادشاه: یاشه* مشکوک به پرنس ها نگاه کرد و رفت
کوک: ممنون بچه ها
جیهوپ: بابت؟
کوک: اینکه لوم ندادین
تهیونگ: پس واقعا داشتید اون کار رو میکردین که میگی لوت ندیم🤨
کوک: بس کنید دیه...نمیکردیم...تموم شد و رفت
جیمین: حالا چرا منو تو بهانه تون دخالت دادین؟
جیهوپ: چون تو کوچیکی و لج باز
جیمین: یادت نره تهیونگ از من کوچیکتره
۹.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.