به لب هایم مزن قفل خموشی

به لب هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ئی ناگفته دارم

ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را

اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را

#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۵)

اینجا اگر #تو باشیفدای سر هر که؛که میخواهد نباشداینجا من به ...

#اسفند که عاشق شوی،#سال را با #بوسه تحویل می کنیحتی اگر سال ...

دیوار ما از خشت اولکج نبود ، اما ... این عشق پیر لعنتی ،معما...

پریشان می کنی؟!آهسته تر بانودِلمبا موی تو،سِــرّ دگر دارد!#م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط