گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
۸۳۷
گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم
.
.
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غمهایِ عالم بر تنم
.
.
بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت
دست زیر شانه ام مگذار! باید بشکنم
.
.
من که عمری دل برای دوستان سوزاندهام
حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم
.
.
گرچه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال
بویِ گیسوی تو را میجویم از پیراهنم
.
.
عاشقی با گریه سر بر شانه یاری گذاشت
از تو میپرسم بگو ای عشق! آیا این منم؟
#کتاب
#فاضل_نظری
گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم
.
.
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غمهایِ عالم بر تنم
.
.
بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت
دست زیر شانه ام مگذار! باید بشکنم
.
.
من که عمری دل برای دوستان سوزاندهام
حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم
.
.
گرچه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال
بویِ گیسوی تو را میجویم از پیراهنم
.
.
عاشقی با گریه سر بر شانه یاری گذاشت
از تو میپرسم بگو ای عشق! آیا این منم؟
#کتاب
#فاضل_نظری
- ۱.۹k
- ۲۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط