مسجدی کنار مشروب فروشی قرارداشت و امام جماعت آن مسجد در خ

مسجدی کنار مشروب فروشی قرارداشت و امام جماعت آن مسجد در خطبه هایش هر روز دعا می کرد که :
خداوندا زلزله ای بفرست تا این میخانه ویران شود
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فروریخت ،
و می خانه ویران شد
صاحب می خانه نزد امام جماعت رفت وگفت تو دعا کردی می خانه من ویران شود پس باید خسارتش رابدهی
امام جماعت گفت مگردیوانه شدی
مگر می شود با دعای من زلزله بیاید و میخانه ات خراب شود ..؟
پس به نزد قاضی رفتند
قاضی باشنیدن ماجرا گفت :
در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ، ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری

#داستانک...


شب بخیر 🌹
دیدگاه ها (۶)

💎 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 💎 ☀ ️ امروز ...: #...

‏یکی از مفهومی ترین عکس های دنیا!دخترک از دیدن چیزی ترسیده، ...

شازده کوچولو پرسید: دوست داشتن بهتره یا دوست داشته شدن؟ روبا...

راهنمای خرید کاکتوس...#قسمت_چهارم...اگر کاکتوس شلوغ و آویز م...

🔰 آن شب، شیفتۀ دین پدر شدم!📝 (خاطرهٔ فرزند آیت الله حائری شی...

السلام علیک یابن فاطمه الزهرا س

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط