و کنترلم دست خودش بود دستش تو دماغش بود ...

. ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻴﻜﻨﯽ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ!
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﮐﻠﯽ ﺷﺎﺩ ﺯﻳﺴﺖ ﻭ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﻣﺮﮒ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺩﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩ و کنترلم دست خودش بود ﭘﺎﯼ ﻟـﭗ ﺗﺎﭘﺶ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ دستش تو دماغش بود ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭼﺎﯼ ﻫﻮﺭﺕ ﻛﺸﻴﺪ ﻭﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﺭﻭﻍ ﺯﺩ ﻭ .. پولاشو جمع کرد شاسی بلند خرید.باشگاه رفت. کصافت پیر هم نشد...
دیدگاه ها (۵)

یک بار به برادرم گفتم:برو نتیجه امتحاناتم ببیناگه یک درس افت...

عجب خر متمدنی؟؟!!!!خدا برا پدر خرت نگهت دارهایشلا یه خری پید...

یه بار واسه یه بنده خدایی "الگو" شدم .... کلا زندگیش با خاک ...

یکی از تفریحات سالم ومفید زندگیم اینه............که تو خیاب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط