فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۶۳ پارت پایانی
و حال کنار همسرش " عشقش " نیمه گم شده " کوه اش " کسی که باهاش حسرت هیچی را نمیخورد کنارش نشسته بود با هر بار خندیدن کسی که برایش جونش را میداد یه زوری بدیه بدی را در حق اش گذاشت
با گذاشت دست اش رو کمر دختره به خودش نزدیک اش کرد و بوسی رو لب هایش گذاشت
جونکوک: بیا یه دور برقصیم
ات : حتما
با آن لباس های بلند سمته سالن رقص. رفت با گذاشت دستش رو کمر همسرش و او هم دستش اش را گذاشت رو شانه شوهرش هر دو با ریتم ساز مشغول رقصیدن شدن پسره با نزدیم کردن لب هایش سمته گوشه همسرش گقت ...
جونکوک: میخواهی شعری برات بخونم
ات : البته که آره
جونکوک: گذشته همچون رویاست که به دست نمیآید و در این عشقِ ناتمام، عشق مثل آتشی است که هر لحظه در دل من میسوزد و تنها تو میتوانی آن را خاموش کنی بی تو همچنان در خیال تو زندهام اما دلم به خاموشی میرسددریا در دلم تو هستی و دلم در این دریا غرق شده است و در این ناامیدی، دلم همیشه به تو روییده است
عطر تو همچون باد است که رفتنت را به من یادآور میشود و در این پوچی، دلم همیشه در تنگنای توست
دختره خنده ای کرد و با نزدیک کردن لب هایش سمته گوشه پسره گفت... ات : چه زیبا گفتنی عشقم
جونکوک: " عشقم " چه کلمه خوبی هستی مگه نه یه کلمه که هیچ وقت و هیچ موقه نمیشد راهش کرد مگه نه .. یادته که اولین بار همو دیدیم چی گفتیم
ات : آره یادمه فکر کردم تو خدمتکار هستی
جونکوک: به یاد آن روز زندگی میکردم و خواهم کرد
ات : شوهره شاعر خودمی به هیچ کس هم نمیدیم
جونکوک : عه واقعا منو به هیچ کس نمیدی
ات : هیچ وقت هیچ وقت تا اخره عمرم تا وقتی زدند هستم تنهات نمیزارم جئون جونکوک
جونکوک: خاطرات بد را فراموش میکنیم و زندگی جدیدی رو شروع میکنم رویایی من
دختره سرش را از رو گردن پسری بیرون کشید و تو چشم هایش خیره شد
ات : دل کندن از تو بعیده جئون جونکوک
جونکوک: میدونم
دست هایش را دوره گردن پسره حلقه کرد بلافاصله جونکوک دست هایش را حلقه کمر دختره کرد و با گذاشتن پیشانی اش رو پیشانی پسره گفت
ات : رویای داشتن رو دارم و خواهم داشت
جونکوک: تو همیشه منو داری مثل قلت که گوشه کوه اش تکیه کرد !
خب این داستان هم تموم شد یعنی هنوزم میگید" عشق " وحود نداره اشتباهی
تو هر سنی ۱۴ یا ۱۳ ۱۵ ۱۶ یا همون ۱۸ یا ۴۰ فکر . کن ۹۰ ساله هر آدم تو هر سنی عاشق میشه چون خیلیا اشون نمیرسند به آن فردی که اشکت سرازیر شد بدونه دلتنگی شبت بدونه خواب گذشت بدون نگرانی روزت که بی شوق شروع شد بدونه که نا امیدی سینت که بیجا زده بدونه که پر از حسرتی دلت که بی دلیل گرفته بدون که تنهایی
همه این ها فقد آلام عشق هستش اینم از حرف های نویسنده میونها
خدانگهدار 👋😴
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.