[پسر شیطانی]
[پسر شیطانی]
پارت چهارم☆
از زبان راوی:
و بالاخره تانجیرو هم تمریناتش ماهر شده بود و فردای آن روز اوروکی داکی به تانجیرو گفت که فردا یک آزمون ورودی داریم و اگه بتونی تو این آزمون زنده برگردی تو یکی از اعضای شیطان کش ها میشی و تانجیرو حسابی برای فردا مشتاق بود
از زبان تانجیرو:
استاد اوروکی داکی به من گفت که باید یک آزمون ورودی بدم و گفت که من بهت ایمان دارم این هم خیلی برای من خوشحال کننده بود و مثل هروز خوابیدم تا صبح شه ولی صبح امروز با صبح های دیگر فرق داره مسائله مرگ و زندگیه
صبح شده بود من دیگه باید میرفتم وقتی رسیدم اونجا خیلی زیبا بود پر از گلیسین های بنفس بود
انگار وارد بهشت شده بودم خیلی ها اونجا برای آزمون ورودی اومده بودن یک پسر با موهای نارنجی و یک پسر با کله گراز و یک دختر که ماهاشو یک طرفه بسته بود و...
خلاصه شروع شد خیلی از شیاطین رو کشتم و یکی از این شیاطین خیلی بزرگ بود ولی کشتمش خیلی چندش بود ولی خب من تو آزمون ورودی برنده شده بودم
از زبان راوی:
تانجیرو از آزمون ورودی جون سالم به بدر برد و عوض لشکر شیطان کش شد و وقتی به اوروکی داکی گفت خیلی خوشحال شد که شاگردش تونسته آزمون رو به سلامت بگذراند خلاصه تانجیرو به سفر رفت تا شیطان ها را بکشد ولی در راه پسری را دید که به زور به یک دختر میگفت که با من ازدواج کن من تانجیرو هم رفت و به صورت پسر زد و گفت که این چه کاریه
و پسر که اسمش زنیتسو باشه از کار تانجیرو عصبانی شد و گفت من میخوام زن بگیرم به تو ربطی نداشت چرا اومدی و خرابش کردی تانجیرو گفت اون دختر نمیخواست با تو ازدواج کنه نمیتونی به زور که با یکی ازدواج کنی
خب اینم از این پارت امید وارم خوشتون اومده باشه 🤗
اگه خوب بود 😍
اگه بد بود 😩
اگه نظر ها زیاد باشه پارت های بعدی هم میزارم
پارت چهارم☆
از زبان راوی:
و بالاخره تانجیرو هم تمریناتش ماهر شده بود و فردای آن روز اوروکی داکی به تانجیرو گفت که فردا یک آزمون ورودی داریم و اگه بتونی تو این آزمون زنده برگردی تو یکی از اعضای شیطان کش ها میشی و تانجیرو حسابی برای فردا مشتاق بود
از زبان تانجیرو:
استاد اوروکی داکی به من گفت که باید یک آزمون ورودی بدم و گفت که من بهت ایمان دارم این هم خیلی برای من خوشحال کننده بود و مثل هروز خوابیدم تا صبح شه ولی صبح امروز با صبح های دیگر فرق داره مسائله مرگ و زندگیه
صبح شده بود من دیگه باید میرفتم وقتی رسیدم اونجا خیلی زیبا بود پر از گلیسین های بنفس بود
انگار وارد بهشت شده بودم خیلی ها اونجا برای آزمون ورودی اومده بودن یک پسر با موهای نارنجی و یک پسر با کله گراز و یک دختر که ماهاشو یک طرفه بسته بود و...
خلاصه شروع شد خیلی از شیاطین رو کشتم و یکی از این شیاطین خیلی بزرگ بود ولی کشتمش خیلی چندش بود ولی خب من تو آزمون ورودی برنده شده بودم
از زبان راوی:
تانجیرو از آزمون ورودی جون سالم به بدر برد و عوض لشکر شیطان کش شد و وقتی به اوروکی داکی گفت خیلی خوشحال شد که شاگردش تونسته آزمون رو به سلامت بگذراند خلاصه تانجیرو به سفر رفت تا شیطان ها را بکشد ولی در راه پسری را دید که به زور به یک دختر میگفت که با من ازدواج کن من تانجیرو هم رفت و به صورت پسر زد و گفت که این چه کاریه
و پسر که اسمش زنیتسو باشه از کار تانجیرو عصبانی شد و گفت من میخوام زن بگیرم به تو ربطی نداشت چرا اومدی و خرابش کردی تانجیرو گفت اون دختر نمیخواست با تو ازدواج کنه نمیتونی به زور که با یکی ازدواج کنی
خب اینم از این پارت امید وارم خوشتون اومده باشه 🤗
اگه خوب بود 😍
اگه بد بود 😩
اگه نظر ها زیاد باشه پارت های بعدی هم میزارم
۸۴۵
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.