ساده با هر زخم در من نقش بستی بیشتر
ساده با هر زخم در مَن نقش بستی بیشــــتر
آینـــه هـــا را نترســـان از شکســـتی بیشتر
عرصه را چون پیچکی پیوسته بر من تنگ کن
سمت ِ آغوشم ببَـــر هــر لحظه دستــــی بیشتــر
حلقه کن دستان ِ خود را بیشتر خـو می کنم
بـا قفـس هایی که دارد قفـل و بستـی بیشتـر
عشق هر چه عمرش بالاتر به لطفش خوش ترم
بـاده هر چه کهنـه تـر ، احسـاس ِ مستـی بیشتـر
همنشینی بر کمالم داشت می افزود حیــف
کاش می شد در کنارم می نشستی بیشـــتـر
مثل حوض زیر پـای چلستون هیچـم ولی
من به چشم آوردمت از آنچه هستی بیشتر
#شعر#غزل
#جواد_منفرد
آینـــه هـــا را نترســـان از شکســـتی بیشتر
عرصه را چون پیچکی پیوسته بر من تنگ کن
سمت ِ آغوشم ببَـــر هــر لحظه دستــــی بیشتــر
حلقه کن دستان ِ خود را بیشتر خـو می کنم
بـا قفـس هایی که دارد قفـل و بستـی بیشتـر
عشق هر چه عمرش بالاتر به لطفش خوش ترم
بـاده هر چه کهنـه تـر ، احسـاس ِ مستـی بیشتـر
همنشینی بر کمالم داشت می افزود حیــف
کاش می شد در کنارم می نشستی بیشـــتـر
مثل حوض زیر پـای چلستون هیچـم ولی
من به چشم آوردمت از آنچه هستی بیشتر
#شعر#غزل
#جواد_منفرد
- ۲۵۳
- ۱۰ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط