در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست 
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست 
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی 
چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست 
باز می خندی وَ می پرسی که : حالت بهتر است ؟ 
باز می خندم که : " خـــــیلی " ... گرچه ... می دانی که نیست ! 
شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند 
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست 
چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی 
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟ 
وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم : نرو ... پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست 
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود 
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست . . . 
رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است 
باور اینکه نباشی ... کار آسانی که نیست
"بیتا امیری نژاد"
دیدگاه ها (۱۱)

‎ســالــها بــعــد‎من در کنار یک مرد زندگی میکنم‎مردی که اسم...

#صُبْ ڪِلآسْ#شَبْ خُوُنِـع#اُتٰآقَمُ تَختُ هِدفُوُنَمْ#مُوُ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط