حالا تو دیگر

حالا تو دیگر
محالی برای قلبِ خسته ام
میان خواستن ها
و نرسیدن ها
گفتن ها
و نشنیدن ها
میان بغض های شبانه ام
و نبودن آغوشی که آرامم کند...
میان تمام عکس هایت
که هیچ کدام از لبخندهایت سهم من نیست...
میان دور بودن هایت
میان هرگز نداشتن هایت
شاید سهم من از تو همین است
همین نوشته های سراسر پر از تو
همین دلتنگی
همین رویاهای بی جان
که جانِ قلبم را می‌گیرند...
.
💕 😘 💓
دیدگاه ها (۱)

دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیبعاجز آمد که مرا چاره درمان...

#نمیـــــــدانم باده چشمانت از کدام انگور ست، مست میکند طرز...

فصل که رخت عوض کند دوباره عاشقت می شوم …گیرم زمستان باشد و م...

.آغشته ڪن تنت را به عطر چسبان جوهر و آغوشآغشته ڪن به شعر،شعر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط