سردترین فصل آفرینش
شاعر مسعود ناظم رعایا
🌱🍒مرا به سرد ترین فصل آفرینش برد
به گاه بستن چشم هزار جادویش
نگاه کن که جه بی اختیار می خواند
سرود سوگ در این سوگواره بانویش
نه او که جان زمین اسمان و هر چه که هست
به سوگ مهر نشسته سیاه می پوشند
غبار غم به سر و خنجر عزا در دل
ز جام زهر زمانه فراق می نوشند
تمام تلخی هستی به روی من بارید
شبی که افتاب درون خاک نشست
ترانه شعر و غزل سوگوار خورشیدند
نشسته بر تن فرهنگ رنج و رنگ شکست🌱🍒
🌱🍒مرا به سرد ترین فصل آفرینش برد
به گاه بستن چشم هزار جادویش
نگاه کن که جه بی اختیار می خواند
سرود سوگ در این سوگواره بانویش
نه او که جان زمین اسمان و هر چه که هست
به سوگ مهر نشسته سیاه می پوشند
غبار غم به سر و خنجر عزا در دل
ز جام زهر زمانه فراق می نوشند
تمام تلخی هستی به روی من بارید
شبی که افتاب درون خاک نشست
ترانه شعر و غزل سوگوار خورشیدند
نشسته بر تن فرهنگ رنج و رنگ شکست🌱🍒
۱۳.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱