📚 برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
📚 #برشی_از_کتاب از چیزی نمیترسیدم
⏺یکبار ماه رمضان بود. ما همه از همان بچگی به ماه رمضان علاقه داشتیم. رادیوی بزرگ آقای مدیر را روی دو تا چوب میگذاشتند، پشت دیوار ساختمان مدرسه، و سحر روشن میکردند. تا سه تا دِه صدای آن میآمد!
⏺آن سال ماه رمضان تابستان بود و عشیرهٔ ما هم پلاسهای خودشان را کنار جوی آب تنگل زده بودند. آب از در خانه ما عبور میکرد صدای غلت خوردن شبانه آن و روشنایی و زلال روز از آن و خنک و پاکی خاص آن که از چشمهسارهای پر از برف کوه تنگل میآمد روح هر آدمی را صیقل میداد.
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد #حاج_قاسم سلیمانی
#ماه_رمضان 🌙
#رمضان ✨
┄┅═✧❁🇮🇷❁✧═┅┄
#بنات_المهدی
https://eitaa.com/joinchat/3245080820Cd662284f32
🍃✨️
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
⏺یکبار ماه رمضان بود. ما همه از همان بچگی به ماه رمضان علاقه داشتیم. رادیوی بزرگ آقای مدیر را روی دو تا چوب میگذاشتند، پشت دیوار ساختمان مدرسه، و سحر روشن میکردند. تا سه تا دِه صدای آن میآمد!
⏺آن سال ماه رمضان تابستان بود و عشیرهٔ ما هم پلاسهای خودشان را کنار جوی آب تنگل زده بودند. آب از در خانه ما عبور میکرد صدای غلت خوردن شبانه آن و روشنایی و زلال روز از آن و خنک و پاکی خاص آن که از چشمهسارهای پر از برف کوه تنگل میآمد روح هر آدمی را صیقل میداد.
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد #حاج_قاسم سلیمانی
#ماه_رمضان 🌙
#رمضان ✨
┄┅═✧❁🇮🇷❁✧═┅┄
#بنات_المهدی
https://eitaa.com/joinchat/3245080820Cd662284f32
🍃✨️
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
۱.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲