پارت چهاردهم دریا عشق 🥹💕
پارت چهاردهم دریا عشق 🥹💕
علیرضا: قسمته با ما بیان😂😂
سعید :خب پس بیاین ۳تا ماشین داریم
سردار:بفرمایید حنا خانوم
حنا:ععععع ممممممممنننون
علیرضا:فاطمه خانوم بیاین تو ماشین من
سعید:خب قاعدتاً شما باید توماشین من باشین
مهتا:بله 🫤
ویو راوی:
بچه ها سوار ماشین شدن و رفتن به دور ترین رستوران چون هم گرون و لاکچری بود میخواستم پیشنهاد ر🫥ل بدن
سردار:میشه یک بیوگرافی از خودتو بدین ؟
حنا:باشه من حنانه هستم فامیلیم رجب زاده س و ۲۶سالمه و در مشهد بدنیا اومدم☺️
سردار:حنانه چه این قشنگی 🥹
سردار :منو میشناسی دیگه 😂
حنا :بله😂😂
علیرضا:شما تو رابطه این؟
فاطمه:نه چطور
علیرضا :خب راستیتش من ازتون خیلی خوشم اومده نمیدونم چطوری ولی دلم ریخت دیدمتون اگرم تعجب کنین حق دارین😢🤌
فاطمه:چ..😳😳
فاطمه:راستیتش منم ازتون خوشم اومده
علیرضا:میتونی باهام راحت باشی عشقم😘
سعید:خوبین شما😂❤️
مهتا:بله شما خوبین؟😂
مهتا: ببخشیدا فضولی نباشه اما آقا سردار بهتون چی گفتن ؟
سعید:زنش بهش خیانت کرده
مهتا:او🤯
یهو گوشی مهتا زنگ میخوره نوشته بود فاطمه
مهتا:جانم رسیدین؟
فاطمه:مهتاااااااا رلیدم😍
مهتا:بلهههه؟؟؟
فاطمه:اره با علیرضااااااا
مهتا:گمشو بابا زر نزن فعلا
علیرضا :نه مهتا خانم ما رل زدیمووم🕺
بعد قطع شد و مهتا مات و مبهوت ب سعید نگاه کرد
سعید:جانم چیشده؟
مهتا:رل زدن
سعید:کیاااااا
مهتا:آقا علیرضا و فاطمههه
سعید :پشمام مبارکه
ویو راوی
بعد ۲۷دقیقه رسیدن
مهتا:دستتون درد نکنه ❤️😊
سعید :قربونت عشقم..
مهتا:بله؟
سعید : هیچی 😂
سردار و حنا هم رسیدن
سردار و حنا با خنده اومدن پایین
حنا:وای آره اونو دیدم 😂صلام بچه ها
فاطمه و علیرضا هم اومدم و دست در دست هم🥹🤌
مهتا روبه سعید :الان اوضاع بدجور خیطه
سعید: آهوم
سردار:
خوب بریم تو جا بگیرین من برم حساب کنم میام
سعید :داداش مگه از رو جنازم رد شی
سردار:گمشو برو 😂👍
راوی
بچهها رفتن یکی میز خیلی انتخاب کردن و...
سردار: خوب شب چی میخورین من که یتزا میخورم یه پیتزای سبزیجات
حنا :منم پیتزا میخوام همون پیتزا شما
فاطمه:من همبرگر
علیرضا :من سالاد
مهتا و سعید همزمان:
استیک
سردار: اوک
راوی :بچه ها بعد ۳۰غذاشونو خوردن و سوار ماشین شدن
مهتا
علیرضا: قسمته با ما بیان😂😂
سعید :خب پس بیاین ۳تا ماشین داریم
سردار:بفرمایید حنا خانوم
حنا:ععععع ممممممممنننون
علیرضا:فاطمه خانوم بیاین تو ماشین من
سعید:خب قاعدتاً شما باید توماشین من باشین
مهتا:بله 🫤
ویو راوی:
بچه ها سوار ماشین شدن و رفتن به دور ترین رستوران چون هم گرون و لاکچری بود میخواستم پیشنهاد ر🫥ل بدن
سردار:میشه یک بیوگرافی از خودتو بدین ؟
حنا:باشه من حنانه هستم فامیلیم رجب زاده س و ۲۶سالمه و در مشهد بدنیا اومدم☺️
سردار:حنانه چه این قشنگی 🥹
سردار :منو میشناسی دیگه 😂
حنا :بله😂😂
علیرضا:شما تو رابطه این؟
فاطمه:نه چطور
علیرضا :خب راستیتش من ازتون خیلی خوشم اومده نمیدونم چطوری ولی دلم ریخت دیدمتون اگرم تعجب کنین حق دارین😢🤌
فاطمه:چ..😳😳
فاطمه:راستیتش منم ازتون خوشم اومده
علیرضا:میتونی باهام راحت باشی عشقم😘
سعید:خوبین شما😂❤️
مهتا:بله شما خوبین؟😂
مهتا: ببخشیدا فضولی نباشه اما آقا سردار بهتون چی گفتن ؟
سعید:زنش بهش خیانت کرده
مهتا:او🤯
یهو گوشی مهتا زنگ میخوره نوشته بود فاطمه
مهتا:جانم رسیدین؟
فاطمه:مهتاااااااا رلیدم😍
مهتا:بلهههه؟؟؟
فاطمه:اره با علیرضااااااا
مهتا:گمشو بابا زر نزن فعلا
علیرضا :نه مهتا خانم ما رل زدیمووم🕺
بعد قطع شد و مهتا مات و مبهوت ب سعید نگاه کرد
سعید:جانم چیشده؟
مهتا:رل زدن
سعید:کیاااااا
مهتا:آقا علیرضا و فاطمههه
سعید :پشمام مبارکه
ویو راوی
بعد ۲۷دقیقه رسیدن
مهتا:دستتون درد نکنه ❤️😊
سعید :قربونت عشقم..
مهتا:بله؟
سعید : هیچی 😂
سردار و حنا هم رسیدن
سردار و حنا با خنده اومدن پایین
حنا:وای آره اونو دیدم 😂صلام بچه ها
فاطمه و علیرضا هم اومدم و دست در دست هم🥹🤌
مهتا روبه سعید :الان اوضاع بدجور خیطه
سعید: آهوم
سردار:
خوب بریم تو جا بگیرین من برم حساب کنم میام
سعید :داداش مگه از رو جنازم رد شی
سردار:گمشو برو 😂👍
راوی
بچهها رفتن یکی میز خیلی انتخاب کردن و...
سردار: خوب شب چی میخورین من که یتزا میخورم یه پیتزای سبزیجات
حنا :منم پیتزا میخوام همون پیتزا شما
فاطمه:من همبرگر
علیرضا :من سالاد
مهتا و سعید همزمان:
استیک
سردار: اوک
راوی :بچه ها بعد ۳۰غذاشونو خوردن و سوار ماشین شدن
مهتا
۴.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.