در روزگاری که آدمهاکم نیستند ،دلخوشی کم نیست ،غم کم نیست
در روزگاری که آدمهاکم نیستند ،دلخوشی کم نیست ،غم کم نیست
من همان متفکری هستم که افکارش را احتکار کرده
روزگاری که
کودکان زمین خورده را به جرم زمین خورای دستگیرمیکنند
بچه های فقیر فقط در زنگ انشاء به کنار دریا می روند.
گرسنه گان دعا میکنند نمازشان غذا شود .
شکم سیر ها وجدان راعوق میزنند
روزگاری که
زمستانش سر خیلی ها کلاه گذاشت
و تابستانش کلاهشان را برداشت .
با این همه حس بی بندباری ، چطور نیمه پرلیوان را ببینم
نیمه پر لیوان را دیدم ، خالی خالی بود .
روزگاری که بهشت دچار چالش میشود
و زیر پای مادران پر از باتلاق حماقت
مادرها مانند نوزادان ، دردهایشان راهم بزرگ می کنند .
نوزادانی پر از عقده وژن های سرکش بزرگ می شوند
با صابون ها به عرفان می رسند و شب ها درخیل بارش فلسفه
روی افکار منحرفشان ، به اورگاسم ....!!!!
جوان هایی که عادت دارند هر ماه در تیترقوانین
شرعی ،بی قاعدگی را آرزو کنندو حسرت بخورند .
در روزگاری که همه آدمها کور شده اند، زیبایی تنها یک واژه است .
حتی خدا هم آینه هارابه عدالت بین این نابینایان تقسیم نکرده .
شب زنده داری کنم یا زیر سایه ی پر منت ترامادول چرت بزنم
آرشیو سکوتم پر است از فریادهای منزوی
دراین روزگار شعر فقط لالایی آخر نشئه گیست
وقتی خواندن کتاب های سیاسی ممنوع شد،آدمها به خواندن غزل های در دستشویی ها پرداختند
حرف های سیاسی را سوسک هادر زیرزمین ها می زنند
آوانگاردیسم را تنها تیتر های درشت پشت مینی بوس ها
به حنجره ی بلندگو ها دیکته میکنند .
هنرمند وقتی هوس نقاشی به سرش می زند ، فقط سیگار می کشد
در این شهر تنها
ادم های لاغر ، با « رژیم » مخالفند ...
والباقی شکمشان پر است از "جمهوری"
یخچال هایشان لبریزاز"دموکراسی"
دردستی تسبیح و در دستی دعای افزایش روزی
در کتابخانه هایشان پر ازحوری های حلال
وباور های ویلچرنشینشان ،امیدوار به بهشت
در سرزمین من، خیلی از جیب های پر متعلق به کله های خالی است ..
خسته ام..........خسته ام از این شهر....ازاین روزگار
خسته ازفریاد های درتبعید ، خسته از سکوت بدون علامت رضایت
خسته از جاذبه که من رابسوی کلمات می کشاند
خسته از قافیه ها . خسته از پایان باز این فیلم بی تماشاچی
خسته ام.................خسته...
فقط میخواهم مانند وجدانهایتان تا ابد بخوابم .
فقط همین .
نویسنده :سپهر عسگری
https://t.me/sepehrasgari968
من همان متفکری هستم که افکارش را احتکار کرده
روزگاری که
کودکان زمین خورده را به جرم زمین خورای دستگیرمیکنند
بچه های فقیر فقط در زنگ انشاء به کنار دریا می روند.
گرسنه گان دعا میکنند نمازشان غذا شود .
شکم سیر ها وجدان راعوق میزنند
روزگاری که
زمستانش سر خیلی ها کلاه گذاشت
و تابستانش کلاهشان را برداشت .
با این همه حس بی بندباری ، چطور نیمه پرلیوان را ببینم
نیمه پر لیوان را دیدم ، خالی خالی بود .
روزگاری که بهشت دچار چالش میشود
و زیر پای مادران پر از باتلاق حماقت
مادرها مانند نوزادان ، دردهایشان راهم بزرگ می کنند .
نوزادانی پر از عقده وژن های سرکش بزرگ می شوند
با صابون ها به عرفان می رسند و شب ها درخیل بارش فلسفه
روی افکار منحرفشان ، به اورگاسم ....!!!!
جوان هایی که عادت دارند هر ماه در تیترقوانین
شرعی ،بی قاعدگی را آرزو کنندو حسرت بخورند .
در روزگاری که همه آدمها کور شده اند، زیبایی تنها یک واژه است .
حتی خدا هم آینه هارابه عدالت بین این نابینایان تقسیم نکرده .
شب زنده داری کنم یا زیر سایه ی پر منت ترامادول چرت بزنم
آرشیو سکوتم پر است از فریادهای منزوی
دراین روزگار شعر فقط لالایی آخر نشئه گیست
وقتی خواندن کتاب های سیاسی ممنوع شد،آدمها به خواندن غزل های در دستشویی ها پرداختند
حرف های سیاسی را سوسک هادر زیرزمین ها می زنند
آوانگاردیسم را تنها تیتر های درشت پشت مینی بوس ها
به حنجره ی بلندگو ها دیکته میکنند .
هنرمند وقتی هوس نقاشی به سرش می زند ، فقط سیگار می کشد
در این شهر تنها
ادم های لاغر ، با « رژیم » مخالفند ...
والباقی شکمشان پر است از "جمهوری"
یخچال هایشان لبریزاز"دموکراسی"
دردستی تسبیح و در دستی دعای افزایش روزی
در کتابخانه هایشان پر ازحوری های حلال
وباور های ویلچرنشینشان ،امیدوار به بهشت
در سرزمین من، خیلی از جیب های پر متعلق به کله های خالی است ..
خسته ام..........خسته ام از این شهر....ازاین روزگار
خسته ازفریاد های درتبعید ، خسته از سکوت بدون علامت رضایت
خسته از جاذبه که من رابسوی کلمات می کشاند
خسته از قافیه ها . خسته از پایان باز این فیلم بی تماشاچی
خسته ام.................خسته...
فقط میخواهم مانند وجدانهایتان تا ابد بخوابم .
فقط همین .
نویسنده :سپهر عسگری
https://t.me/sepehrasgari968
۳.۵k
۱۵ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.