سرزمینم !
سرزمینم !
تو را چه شده که از نجیب ترین تحفه ی آسمان هم زخم می خوری ؟
با تو چه کرده اند که اینهمه زودرنج شده ای ؟!
طاقتت را کجایِ این زمانه تمام کردند که صبرت اینگونه به سر رسید ؟
نوش داروهایِ بعد از مرگِ سهراب را می بینی که سر ریز شده اند و تا سقفِ خانه ها رسیده اند ؟!
صدای امن یجیب هایِ مردمِ ترسیده از بی رحمیِ روزگار را می شنوی ؟
کاش می شد برایشان کاری کرد ، کجا بروند که ظلم و جورِ زمانه دست از سرشان بردارد ؟ کجا را دارند بروند ؟! کجا می توانند از شرِ مصیبت های تحمیلی خلاص شوند ؟ مردمی که از زمین و زمانه زخم خورده و ترسیده اند ، که به زمینِ زیرِ پا و آسمانِ بالای سرشان هم بی اعتماد شده اند ...
می نشینند و زمین می لرزد ، می ایستند و آسمان می غرّد ، راه می روند و غرق می شوند ...
مردمی که هرچه می کشند از مهربانی و سادگیِ خودشان می کشند ...
مردمی که فراموش کرده اند بیش از اندازه خوب بودن ، خوب نیست !
صدای شکستنِ غرورِ چندین هزارساله ات را می شنوم ، و قلبم تیر می کشد .
و صدای مردمی را که در گوشه گوشه ی خاکِ تو درد می کشند و یاری می خواهند ...
و فکر می کنم ؛
به بارانی که سیل شد
به سیلی که شدت گرفت
به رودخانه ای که طغیان کرد
و آدم هایی که از جایشان تکان نخوردند !
اینجا همه چیز فعال است و فقط ما منفعلیم ...
شبیه به همان آتش فشانِ عظیم و مرتفعی که با تمامِ قدرت ، خاموش مانده است !
تو را چه شده که از نجیب ترین تحفه ی آسمان هم زخم می خوری ؟
با تو چه کرده اند که اینهمه زودرنج شده ای ؟!
طاقتت را کجایِ این زمانه تمام کردند که صبرت اینگونه به سر رسید ؟
نوش داروهایِ بعد از مرگِ سهراب را می بینی که سر ریز شده اند و تا سقفِ خانه ها رسیده اند ؟!
صدای امن یجیب هایِ مردمِ ترسیده از بی رحمیِ روزگار را می شنوی ؟
کاش می شد برایشان کاری کرد ، کجا بروند که ظلم و جورِ زمانه دست از سرشان بردارد ؟ کجا را دارند بروند ؟! کجا می توانند از شرِ مصیبت های تحمیلی خلاص شوند ؟ مردمی که از زمین و زمانه زخم خورده و ترسیده اند ، که به زمینِ زیرِ پا و آسمانِ بالای سرشان هم بی اعتماد شده اند ...
می نشینند و زمین می لرزد ، می ایستند و آسمان می غرّد ، راه می روند و غرق می شوند ...
مردمی که هرچه می کشند از مهربانی و سادگیِ خودشان می کشند ...
مردمی که فراموش کرده اند بیش از اندازه خوب بودن ، خوب نیست !
صدای شکستنِ غرورِ چندین هزارساله ات را می شنوم ، و قلبم تیر می کشد .
و صدای مردمی را که در گوشه گوشه ی خاکِ تو درد می کشند و یاری می خواهند ...
و فکر می کنم ؛
به بارانی که سیل شد
به سیلی که شدت گرفت
به رودخانه ای که طغیان کرد
و آدم هایی که از جایشان تکان نخوردند !
اینجا همه چیز فعال است و فقط ما منفعلیم ...
شبیه به همان آتش فشانِ عظیم و مرتفعی که با تمامِ قدرت ، خاموش مانده است !
۲.۹k
۱۴ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.