سوکوکو پارت ۲۰
یک دفعه نور همه جا رو فرا گرفت اعضای مافیای بندر دور میز بزرگی نشسته بودن کیک بزرگی روی میز بود و اتاق تزئین شده بود
دازای : تولدت مبارک چویااا !
خوشکم زد باورم نمیشد دازای خبر داشت اون میدونست تولدمه...
چویا : آم...من...
تاچیهارا اومد جلو و شونه هامو گرفت و منو به سمت صندلی هدایت کرد
موری : هممون خبر داشتیم امروز چه روزیه البته دازای این خبرو پخش کرد منم گفتم باید واسه یکی از بهترینای مافیا جشن بگیریم نابغه جاذبه ناکاهارا چویا...
چویا : من...ازتون ممنونم....
دازای : چوچو بیا هدیه هاتو باز کن !
چویا : تچ باز گف چوچو ...
با هدیه موری شروع کردم در جعبه رو باز کردم یه خنجر بود روی دسته ش نگین و طرح های خاصی داشت و اسمم با دست خطی قشنگ نوشته شده بود
چویا : ازتون ممنونم رئیس
موری : کار خاصی نکردم..
فلش بک ،
روی تختم دراز کشیده بودم و غرق افکارم ینی اینا نقشه ای بود تا سوپرایزم کنه ؟ هدیه ها مثل همیشه بود اما ارزشمند
دازای : چویا
چویا : هوم ؟
دازای : هدیه من هنوز مونده
چویا : اوه آره...
ویو دازای :
جعبه ای متوسط رو بیرون اوردم و بهش دادم دیدم که با شور و شوق بازش میکنه و لبخند زدم به محض اینکه بازش کرد با چشمان براق نگام کرد داخل جعبه یه دست گل کوچولو و نوشیدنی مورد علاقش با یه دسبند گرون قیمت بود
چویا : این همه پول خرج کردی تا اینا رو بگیری ؟...
دازای : آره
چویا : نیازی نبود...
چویا دازای رو بغل میکنه
چویا : امشب بهترین شب زندگیم بود
یا شاید اخرین شب.....
پایان فصل اول🖤
ـــــــــــــ
خب نظرتون درباره ش چی بود ؟🤔
چقدر لذت بردید ؟ 🤗
کجاش بهتر بود ؟ ☺️
لایک و کامنت و فالو یادت نره 🥰
فصل دو به زودی .....
دازای : تولدت مبارک چویااا !
خوشکم زد باورم نمیشد دازای خبر داشت اون میدونست تولدمه...
چویا : آم...من...
تاچیهارا اومد جلو و شونه هامو گرفت و منو به سمت صندلی هدایت کرد
موری : هممون خبر داشتیم امروز چه روزیه البته دازای این خبرو پخش کرد منم گفتم باید واسه یکی از بهترینای مافیا جشن بگیریم نابغه جاذبه ناکاهارا چویا...
چویا : من...ازتون ممنونم....
دازای : چوچو بیا هدیه هاتو باز کن !
چویا : تچ باز گف چوچو ...
با هدیه موری شروع کردم در جعبه رو باز کردم یه خنجر بود روی دسته ش نگین و طرح های خاصی داشت و اسمم با دست خطی قشنگ نوشته شده بود
چویا : ازتون ممنونم رئیس
موری : کار خاصی نکردم..
فلش بک ،
روی تختم دراز کشیده بودم و غرق افکارم ینی اینا نقشه ای بود تا سوپرایزم کنه ؟ هدیه ها مثل همیشه بود اما ارزشمند
دازای : چویا
چویا : هوم ؟
دازای : هدیه من هنوز مونده
چویا : اوه آره...
ویو دازای :
جعبه ای متوسط رو بیرون اوردم و بهش دادم دیدم که با شور و شوق بازش میکنه و لبخند زدم به محض اینکه بازش کرد با چشمان براق نگام کرد داخل جعبه یه دست گل کوچولو و نوشیدنی مورد علاقش با یه دسبند گرون قیمت بود
چویا : این همه پول خرج کردی تا اینا رو بگیری ؟...
دازای : آره
چویا : نیازی نبود...
چویا دازای رو بغل میکنه
چویا : امشب بهترین شب زندگیم بود
یا شاید اخرین شب.....
پایان فصل اول🖤
ـــــــــــــ
خب نظرتون درباره ش چی بود ؟🤔
چقدر لذت بردید ؟ 🤗
کجاش بهتر بود ؟ ☺️
لایک و کامنت و فالو یادت نره 🥰
فصل دو به زودی .....
- ۲.۹k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط