رمان پسر دایی من
🦋رمان پسر دایی من 🦋
Part¹⁹
امیر
هی....هیچی
گفتم
إ هیچی نگفتی نگفتی که شما قول نفسو به من داده بودید یا مثلا نگفتی نفس یه روز رو تخت من یه روز رو تخت تو نه اینارو پسر مغازه گفت باداد گفتم
آخه مردک چرا میگی هیچی نگفتم چرا مخ اون دختره بیچاره رو شسته شو میدی هان
عمو گفت
آرون باش هامون چی به دختر من چی گفتی منظورت اینه دختر من هرزه آره
امیر گفت
نه بخدا آقا مادر
بابا گفت
یه باره دیگه دو وره دخترم ببینمت من میدونم باتو دیگه نفس هیچ صنمی باتو نداره پسره.. الله اکبر
من بازم بر میگردم و نفسو باخودم میبرم
آهان آقای دوماد یکاری میکنم که التماسم کنی که نفس بهت برگردونم
و رفت
هوف
عمو گفت
پسرم برو به نفس یه سری بزن
چشم
رفتم داخل که دیدم نفس داره گریه میکنه
نگران رفتم سمتش و گفت
نفس چی شده جاییت درد میکنه میخوایی به دکتر بگم بیاد
ازت متنفرم
ناباور بهش خیره شدم
چییی
بابغض گفت
حرفاتونو شنیدم چرا به امیر بدبخت گیر میدید بعدشم من کی میام با یه دوروغو که ازش متنفرم ازدواج کنم هوم
خواب دیدی خیر باشه
دیگه چشمم بهت نخوره
میدونی دلم واسیه اونی که دوستش داری میسوزه میدونی چرا
چون بایه دوروغو میخواد ازدواج کنه واقعا دلم واسش میسوزه که باتوی ... میخواد ازدواج کنه حالاهم گمشو بیرون استاد
با بهت از اتاق نفس امدم بیرون بغض بدی تو گلوم بود که نشستم زمین و ترکید
مگه نمیگفتند مردا گریه نمیکنند
نریمان و بابا و عمو با نگرانی آمدند پیشم
عمو
چی شده هامون نفس چیزیش شده بگو
نه
نریمان گفت
پس چی
بهم گفت ازت بدم میاد دلم واسیه کسی که عاشقشی میسوزه که میخواد بامنه دوروغو ازدواج کنه بهم گفت دوروغو ازت بدم میاد
عمو گفت
....
Part¹⁹
امیر
هی....هیچی
گفتم
إ هیچی نگفتی نگفتی که شما قول نفسو به من داده بودید یا مثلا نگفتی نفس یه روز رو تخت من یه روز رو تخت تو نه اینارو پسر مغازه گفت باداد گفتم
آخه مردک چرا میگی هیچی نگفتم چرا مخ اون دختره بیچاره رو شسته شو میدی هان
عمو گفت
آرون باش هامون چی به دختر من چی گفتی منظورت اینه دختر من هرزه آره
امیر گفت
نه بخدا آقا مادر
بابا گفت
یه باره دیگه دو وره دخترم ببینمت من میدونم باتو دیگه نفس هیچ صنمی باتو نداره پسره.. الله اکبر
من بازم بر میگردم و نفسو باخودم میبرم
آهان آقای دوماد یکاری میکنم که التماسم کنی که نفس بهت برگردونم
و رفت
هوف
عمو گفت
پسرم برو به نفس یه سری بزن
چشم
رفتم داخل که دیدم نفس داره گریه میکنه
نگران رفتم سمتش و گفت
نفس چی شده جاییت درد میکنه میخوایی به دکتر بگم بیاد
ازت متنفرم
ناباور بهش خیره شدم
چییی
بابغض گفت
حرفاتونو شنیدم چرا به امیر بدبخت گیر میدید بعدشم من کی میام با یه دوروغو که ازش متنفرم ازدواج کنم هوم
خواب دیدی خیر باشه
دیگه چشمم بهت نخوره
میدونی دلم واسیه اونی که دوستش داری میسوزه میدونی چرا
چون بایه دوروغو میخواد ازدواج کنه واقعا دلم واسش میسوزه که باتوی ... میخواد ازدواج کنه حالاهم گمشو بیرون استاد
با بهت از اتاق نفس امدم بیرون بغض بدی تو گلوم بود که نشستم زمین و ترکید
مگه نمیگفتند مردا گریه نمیکنند
نریمان و بابا و عمو با نگرانی آمدند پیشم
عمو
چی شده هامون نفس چیزیش شده بگو
نه
نریمان گفت
پس چی
بهم گفت ازت بدم میاد دلم واسیه کسی که عاشقشی میسوزه که میخواد بامنه دوروغو ازدواج کنه بهم گفت دوروغو ازت بدم میاد
عمو گفت
....
- ۴.۰k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط