خواب دیدم

خواب دیدم
برادرانم
که می خواستند دکتر بشوند
قصابند
و با رگ های برآمده ی گردن
و اعصاب خونی ساطورهاشان
لاشه ی آویخته به چنگک را
تکه
تکه
می کنند
و ارضا نمی شوند
و خواهرانم
که شاعر نیستند
کفل هاشان را در آفتاب تابستان پهن کرده
و تن داده اند
به فال قهوه و کباب های آبدار
و حماقتی خیره کننده
در چاک سینه هاشان برق می زند

از خواب پریده ام
و هنوز
تنم
بوی خون و آتش می دهد...

#مهتاب_سالاری
دیدگاه ها (۷)

آیا تا به حال در ساعت فروشی ها به پوستر های تبلیغاتی ساعت ها...

«داستانک»خب من عشق را جورِ دیگری می دیدم ...از اولش هم همین ...

ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻢ"ﺍﺳﺒﺎﻥ" ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ,ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ...ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ...

پیام مجسمه چیست؟۱- فرزند بیشتر زندگی بهتر۲- موتور از وانت هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط