خواب دیدم
خواب دیدم
برادرانم
که می خواستند دکتر بشوند
قصابند
و با رگ های برآمده ی گردن
و اعصاب خونی ساطورهاشان
لاشه ی آویخته به چنگک را
تکه
تکه
می کنند
و ارضا نمی شوند
و خواهرانم
که شاعر نیستند
کفل هاشان را در آفتاب تابستان پهن کرده
و تن داده اند
به فال قهوه و کباب های آبدار
و حماقتی خیره کننده
در چاک سینه هاشان برق می زند
از خواب پریده ام
و هنوز
تنم
بوی خون و آتش می دهد...
#مهتاب_سالاری
برادرانم
که می خواستند دکتر بشوند
قصابند
و با رگ های برآمده ی گردن
و اعصاب خونی ساطورهاشان
لاشه ی آویخته به چنگک را
تکه
تکه
می کنند
و ارضا نمی شوند
و خواهرانم
که شاعر نیستند
کفل هاشان را در آفتاب تابستان پهن کرده
و تن داده اند
به فال قهوه و کباب های آبدار
و حماقتی خیره کننده
در چاک سینه هاشان برق می زند
از خواب پریده ام
و هنوز
تنم
بوی خون و آتش می دهد...
#مهتاب_سالاری
۶۰۹
۰۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.