📚 سه دقیقه در قیامت
📚#سه_دقیقه_در_قیامت
❤#ادامه_شراکت
ولی باید قبول کنی او را حلال کنی
تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر
واقعاً درست باشد حاللش ميكنم.
گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت
داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و
برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند.
اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم.
آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه
دو هزار تومان به من ميداد.
گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه
هزار تومان را برادرت بر ميداشت.
او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميداني؟
گفتم: »او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي
حاللش كني.« من اين را گفتم و رفتم.
يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما
آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي
ميكرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر
برايم داشت، او را حاللش كردم.
همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همينطور
از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر،
فالن نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طال داخل
آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكهها هديه براي توست.
ايشان ادامه داد: من رفتم و سكهها را پيدا كردم. حاال آمدهام پيش
شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكهها را براي كار خير بدهم تا
ثوابش براي برادرم باشد.
من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي
كردم و الحمدهلل پول خوبي به آنها پرداخت شد.
❤#ادامه_شراکت
ولی باید قبول کنی او را حلال کنی
تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر
واقعاً درست باشد حاللش ميكنم.
گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت
داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و
برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند.
اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم.
آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه
دو هزار تومان به من ميداد.
گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه
هزار تومان را برادرت بر ميداشت.
او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميداني؟
گفتم: »او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي
حاللش كني.« من اين را گفتم و رفتم.
يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما
آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي
ميكرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر
برايم داشت، او را حاللش كردم.
همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همينطور
از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر،
فالن نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طال داخل
آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكهها هديه براي توست.
ايشان ادامه داد: من رفتم و سكهها را پيدا كردم. حاال آمدهام پيش
شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكهها را براي كار خير بدهم تا
ثوابش براي برادرم باشد.
من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي
كردم و الحمدهلل پول خوبي به آنها پرداخت شد.
۵.۶k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.