پسر:سلام🖐
پسر:سلام🖐
دخترسلام عشقم✋😻
پسر:میخواستم یه چیزی بهت بگم😶
دخٺر:جونم عشقم بگو☺(حتما میخواد بهم پیشنهاد ازدواج بده)
پسر:من دیشب خعلي فک کردم...به این نتیجه رسیدم ما به دردهم نمیخوریم!!(کاش بفهمه مجبورم کنار بکشم)
دخٺر:چرا آخه😨(خدایا این چش شده)
پسر:میخوام ازدواج کنم(کاش بفهمه باباش بهم گفته نزدیکش نشم چون میخواد ازدواج کنہ)
دخٺر:یعنی چی؟پس من چی میشم؟من بخاطره تو همه رو پس زدم😭(یعنی واقعا میخواد بره؟)
پسر:یعنی چی نداره به زندگیت ادامه بده ازدواج کن...(چرا نمیفهمه همه اینا بخاطره خودشه)
دخٺر:زندگی من تویی دیوونه😭😭کجا برم وقتی زندگیم تویی...یعنی واقعا میخوای بری؟(کاش شوخی باشه مثه فیلما😭)
پسر:آره میخوام برم...دیگه هم بهم فک نکن(کاش بفهمه بدون اون نمیتونم)
دخٺر:الان که میخوای بری برو اگه با یکی دیگه خوش تری برو...(دیوونه نرو...آخه چجور بهت فک نکنم...)
پسر:خوشبخت شی...خدافظ(خیلی میخوامت خانومم)
دخٺر:همچنین...خدافظ...(مگه نمیدونی خوشبختیم تو اون دوتا دستاته مگه نمیدونی خوشبختیم با تو بدونه یه خونه کوچیک با یه نی نی کوچولو)
💔*
پدر:دخٺرم...
دخٺر:بلہ بابا؟
پدر:نمیخوای جواب خواستگارتو بدی؟
دخٺر:قبوله بابا راضیم...(مگه نمیدونی چقع میخواستمش😭)
*
روزه عروسی🖕👰♂️
-خوب دیگه کاملا درست شدی...خعلی خوب شدی...خوش بحال آق داماد
دخٺر:ممنون(چرا کسی نمیفهمه هیچکس برام اون نمیشه😭)
همه با دست و جیغ و سوت عروس دامادو میبرن تو تالار💃
دخٺر متوجه یه چیزی میشه...
ولی توجه نمیکنه...
دخٺر:(اگه دوسم داشت نمیرفت...اگه خوش بختیمو میخواست میموندو زندگیمونو میکردیم)😭
پسر:(کاش میفهمیدی خیلی میخوامت خعلی دوست دارم خعلی دوست داشتم تا آخر مال خودم بمونی لنتی😭)
*
بعد از چند وقت یه خبر میرسه به دختر...که پسر خودکشی کرده و یه نامه با یه صندوقچه واسش کنار گذاشته...
دخٺر که شک زده شده بود و دستاش میلرزید اون نامه رو گرفت و با گریه شروع کرد به خوندن...
سلام عروس خانم... این نامه رو دارم واس تو مینویسم واس تویی که مال یکی دیگه شدی...واس تویی که دیدنت تو لباس عروسی بزرگ ترین آرزوم بود...آرزوم برآورده شد ولی من داماد نبودم...
خانمم نفسام کم کم داره به زور بالا میاد...میخواستم بدونی که همه زندگی من تو اون دوتا چشمای درشتت خلاصه میشد...عشقم ببخشید نتونستم مال تو بشم...چون بابات بهم گفته بود پسری که پول و خونه نداره به درده هیچی نمیخوره...گفته بود ازت فاصله بگیرم...گفته بود اگه خوشبختیشو میخوای کاری کن ازت متنفر بشه... خانم رویاهام... نفسام به نفسات بند بود...الان که دیگه توی هوای من نیستی... نفسام بالا نمیاد...تو اون صندوقچه چیزایی هست که قولشونو داده بودم بهت...یه حلقه و یه جوراب واس بچمون:)👶💔
خانمم خعلی میخوامت...🙂💔
دخٺر بعد از خوندن نامه نفساش بزور بالا میومد...به هق هق افتاده بود....به یاده اون روزایی که باهم میخندیدن و واس آیندشون نقشه میکشیدن افتاده بود...کسی چه میدونست که آخر مال هم نمیشݧ:)😭💔
*
یه هفته بعد خبر رسید که دختر با یه لباس سفید که رنگ خون خعلی بهش جلوه میداد مرده:)🩸
لعنت ب این دنیا
کاش بشه قبل از اینکه دیر بشه حرفایی که میخوایمو بزنیم🙂💔
لعنت به خانواده هایی ک جلو عشق واقعی ادمو میگیرن لعنت 😭🙂💔
دخترسلام عشقم✋😻
پسر:میخواستم یه چیزی بهت بگم😶
دخٺر:جونم عشقم بگو☺(حتما میخواد بهم پیشنهاد ازدواج بده)
پسر:من دیشب خعلي فک کردم...به این نتیجه رسیدم ما به دردهم نمیخوریم!!(کاش بفهمه مجبورم کنار بکشم)
دخٺر:چرا آخه😨(خدایا این چش شده)
پسر:میخوام ازدواج کنم(کاش بفهمه باباش بهم گفته نزدیکش نشم چون میخواد ازدواج کنہ)
دخٺر:یعنی چی؟پس من چی میشم؟من بخاطره تو همه رو پس زدم😭(یعنی واقعا میخواد بره؟)
پسر:یعنی چی نداره به زندگیت ادامه بده ازدواج کن...(چرا نمیفهمه همه اینا بخاطره خودشه)
دخٺر:زندگی من تویی دیوونه😭😭کجا برم وقتی زندگیم تویی...یعنی واقعا میخوای بری؟(کاش شوخی باشه مثه فیلما😭)
پسر:آره میخوام برم...دیگه هم بهم فک نکن(کاش بفهمه بدون اون نمیتونم)
دخٺر:الان که میخوای بری برو اگه با یکی دیگه خوش تری برو...(دیوونه نرو...آخه چجور بهت فک نکنم...)
پسر:خوشبخت شی...خدافظ(خیلی میخوامت خانومم)
دخٺر:همچنین...خدافظ...(مگه نمیدونی خوشبختیم تو اون دوتا دستاته مگه نمیدونی خوشبختیم با تو بدونه یه خونه کوچیک با یه نی نی کوچولو)
💔*
پدر:دخٺرم...
دخٺر:بلہ بابا؟
پدر:نمیخوای جواب خواستگارتو بدی؟
دخٺر:قبوله بابا راضیم...(مگه نمیدونی چقع میخواستمش😭)
*
روزه عروسی🖕👰♂️
-خوب دیگه کاملا درست شدی...خعلی خوب شدی...خوش بحال آق داماد
دخٺر:ممنون(چرا کسی نمیفهمه هیچکس برام اون نمیشه😭)
همه با دست و جیغ و سوت عروس دامادو میبرن تو تالار💃
دخٺر متوجه یه چیزی میشه...
ولی توجه نمیکنه...
دخٺر:(اگه دوسم داشت نمیرفت...اگه خوش بختیمو میخواست میموندو زندگیمونو میکردیم)😭
پسر:(کاش میفهمیدی خیلی میخوامت خعلی دوست دارم خعلی دوست داشتم تا آخر مال خودم بمونی لنتی😭)
*
بعد از چند وقت یه خبر میرسه به دختر...که پسر خودکشی کرده و یه نامه با یه صندوقچه واسش کنار گذاشته...
دخٺر که شک زده شده بود و دستاش میلرزید اون نامه رو گرفت و با گریه شروع کرد به خوندن...
سلام عروس خانم... این نامه رو دارم واس تو مینویسم واس تویی که مال یکی دیگه شدی...واس تویی که دیدنت تو لباس عروسی بزرگ ترین آرزوم بود...آرزوم برآورده شد ولی من داماد نبودم...
خانمم نفسام کم کم داره به زور بالا میاد...میخواستم بدونی که همه زندگی من تو اون دوتا چشمای درشتت خلاصه میشد...عشقم ببخشید نتونستم مال تو بشم...چون بابات بهم گفته بود پسری که پول و خونه نداره به درده هیچی نمیخوره...گفته بود ازت فاصله بگیرم...گفته بود اگه خوشبختیشو میخوای کاری کن ازت متنفر بشه... خانم رویاهام... نفسام به نفسات بند بود...الان که دیگه توی هوای من نیستی... نفسام بالا نمیاد...تو اون صندوقچه چیزایی هست که قولشونو داده بودم بهت...یه حلقه و یه جوراب واس بچمون:)👶💔
خانمم خعلی میخوامت...🙂💔
دخٺر بعد از خوندن نامه نفساش بزور بالا میومد...به هق هق افتاده بود....به یاده اون روزایی که باهم میخندیدن و واس آیندشون نقشه میکشیدن افتاده بود...کسی چه میدونست که آخر مال هم نمیشݧ:)😭💔
*
یه هفته بعد خبر رسید که دختر با یه لباس سفید که رنگ خون خعلی بهش جلوه میداد مرده:)🩸
لعنت ب این دنیا
کاش بشه قبل از اینکه دیر بشه حرفایی که میخوایمو بزنیم🙂💔
لعنت به خانواده هایی ک جلو عشق واقعی ادمو میگیرن لعنت 😭🙂💔
۱۶.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.