در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند

در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پ‍ُر ملال ما پرنده پر نمیزند

یکی ز شب‌گرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچه‌سار شب در‌ِ سحر نمیزند

نشسته‌ام در انتظار این غبار بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند

گذرگهی است پ‍ُر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند

دل خراب من دگر خراب‌تر نمیشود
که خنجر غمت از این خراب‌تر نمیزند

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟
برو، که هیچ ‌کس ندا به گوش کر نمیزند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمیزند

#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۳۷)

ما بسیـــار مـــــرگ‌ ها داشتیـــــم ڪہ با لبخند از آن‌ها گذ...

‌‌‌‌حالت چقدر خـــــوب می شـــــود ...یڪی پیدا شود، جنسش خال...

چنان ز روی تـــــو در نــــــــــور غوطه خورده شـــــبمڪھ صب...

واااای دیشب چ لحظات سختی رو گذراندم ..یادم اومد سه سال پیش و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط