دیگر سمت چادرش نرفت.
دیگر سمت چادرش نرفت.
سراسیمه بود.
رژ لب را برداشت،
محکم روی لبهایش کشید
آرایشش را پررنگ و غلیظ کرد
لاک قرمز را به ناخنهایش کشید.
دندان هایش را به هم فشرد
و با حرص زیر لب گفت:
«بیا..
بیا ببین..
دارم آنطور که تو دوست داری میشوم!»
با یک مانتوی کوتاه
و شالی که نصف موهایش را هم نمیپوشاند،
رفت بیرون.
در خیابان بلند بلند میخندید
آرام آرام راه میرفت
به هر مردی نگاه میکرد
سوار هر ماشینی میشد..
و همچنان با حرص تکرار میکرد:
«بیا..
بیا ببین..
دارم آنطور که تو دوست داری میشوم!»
خودش را تغییر داده بود
دختر غد و لجبازی که
عشق رفتهاش روی همهی این چیزها حساس بود.
سراسیمه بود.
رژ لب را برداشت،
محکم روی لبهایش کشید
آرایشش را پررنگ و غلیظ کرد
لاک قرمز را به ناخنهایش کشید.
دندان هایش را به هم فشرد
و با حرص زیر لب گفت:
«بیا..
بیا ببین..
دارم آنطور که تو دوست داری میشوم!»
با یک مانتوی کوتاه
و شالی که نصف موهایش را هم نمیپوشاند،
رفت بیرون.
در خیابان بلند بلند میخندید
آرام آرام راه میرفت
به هر مردی نگاه میکرد
سوار هر ماشینی میشد..
و همچنان با حرص تکرار میکرد:
«بیا..
بیا ببین..
دارم آنطور که تو دوست داری میشوم!»
خودش را تغییر داده بود
دختر غد و لجبازی که
عشق رفتهاش روی همهی این چیزها حساس بود.
۸۱۹
۱۶ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.