من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا ! اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم ...
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا ! اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم ...
- ۳.۰k
- ۱۵ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط