مطابق معمول هر روز شمارهاش را گرفتم اما گوشی را برنمی
مطابق معمول هر روز شمارهاش را گرفتم … اما گوشی را برنمیداشت … روز قبل همه فرزندان و نوهها مهمانش بودیم؛ گفتیم و خندیدیم؛ باورم نمیشد … رفتم به منزلش … همسایهها میگفتند که صبح او را دیدهاند که درختان باغچه جلوی منزل را آب میداده است … امّا وقتی وارد منزل شدم، دیدم که چشمانش را بسته است … طرح لبخندی بر روی صورت دارد و انگار که مدتهاست در خواب است …
به همین سادگی … پدرم رفت … که رفت …
آسمان غرید و قطراتی باران بر زمین ریخت؛ اروند درگوشم میگفت: «این که وقتی بابابزرگ رفت، باران آمد؛ یعنی خدا او را دوست داشته است. نه؟»
به همین سادگی … پدرم رفت … که رفت …
آسمان غرید و قطراتی باران بر زمین ریخت؛ اروند درگوشم میگفت: «این که وقتی بابابزرگ رفت، باران آمد؛ یعنی خدا او را دوست داشته است. نه؟»
- ۷۴۰
- ۲۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط