سیلاااااااااااااام اینم پارت بعدیییییی نظر بدییییین وگرنه
سیلاااااااااااااام اینم پارت بعدیییییی نظر بدییییین وگرنه پارت بعدی نوووچ
❤ستارگان عاشق❤
پارت➒➋
★یونا★
سویونگ نمیدونم چش شده بود سرشو گذاشته بود روشونه م و میلرزید.خوب البته حق داشت،یه تیشرت نخی با یه شلوار کتان تنش بود.من حداقل یه لباس آستین بلند داشتم با شلوارلی.بکهیون یه کت مشکی داشت با شلوار کتان مشکی موهاشم ریخته بود روصورتش.دوتاشون داشتن تو گوشی یه چی نگاه میکردن.سویونگ خیلی آروم گفت:ی...یونا صداش ضعیف بود._جانم؟$حالم خوب نیس_چیشده؟دستمو گذاشتم رو پیشونیش،داشت تو تب میسوخت._سویوووونگ تو داری تو تب میسوزی!اون دوتا سرشونو اوردن بالا.#چیشده؟_چانیول،سویونگ داره توتب میسوزه.گوشیشو کرد تو جیبش.اومد سمت ما.جلو ما نشست،دستشو گذاشت رو پیشونیه سویونگ.#وااای،راس میگی.سویونگ سرشو از رو شونه م برداشت.از جام بلند شدم.کلا بی حال شده بود._الان چیکار کنیم؟&کسی قرص نداره؟ـ نه احساس کردم یه چی داره اونور تکون میخوره._ا...ا .بک..سریع یه چیز سفید پرید اینور و از از کنارم رد شد.جیغ کشیدم و افتادم زمین.&وای یه خرگوش بود،ترسو.اومد سمتم کمکم کرد بلند شم.&چقدر تو بدنت سرده!_ببخشیدا لباس گرم ندارم&چانیول پیش سویونگ بمون،این خانوم کوچولو خیلی ترسوعه و سردشه.#باشه.دستمو کشید و منو گذاشت رو اون سنگه.دکمه کتشو باز کرد و درش اورد.یه طرفشو انداخت رو من.یه طرفش رو خودش بود.فاصلمون خیلی کم بود ولی نمیدونم چرا احساس میکردم میتونم بهش اعتماد کنم.چانیول کاپشنشو دراورد و انداخت رو سویونگ.خودشم جای من نشست.سویونگ سرشو گذاشت رو شونه اون.من خیلی کوچولو موچولو بودم اما چانیول نه اون بهتر بود،میتونست اونجوری بخوابه///
✿هیومین✿
داشتم سعی میکردم ته یونو آروم بکنم ولی خودم هنوز تو شوک بودم،چطور میتونن انقد بی مسئولیت باشن.ته یون جلو در اتاق مدیر نشسته بود،سوهو و سهونم اونور داشتن حرف میزدن،در اتاق باز شد.خانم چویی با یه عالمه وسایل اومد بیرون._خانم!$باشه ما میریم دنبالشون.ته یون:خیلی ممنون،واقعا ممنونم.$تو دختر مهربونی هستی ته یون.باید به دانش آموزا خبر بدیم.///
رفتیم اونجایی که جمع میشدیم،خانم چویی رو بلندی واستاد.بلندگو رو گرفت جلو دهنش(لطفا همگی جمع شن،سریییع)بعد ۵ دیقه همه ریختن بیرون.(خوب همتون تاحالا فهمیدین که ۴ آیدل گم شدن.ما باید پیداشون کنیم،جنگل خطرناکه و اینم باید بگم رفتن ماهم خطرناکه ولی ما نمیتونیم تنها ولشون کنیم.همگی به گروهای دونفره تقسیم شین یه دختر با یه پسر.)سهون دستمو گرفت.شی وون اومد سمتم.سهون بلند گفت:خانم من و هیومین یه گروه.$اوکی سهون.شی وون معلوم بود داره از حرص آتیش میگیره لبخند زدم.یه آقا با کیف بزرگ اومد سمت بچه ها از گروها میخواست یدونه بردارن._این چیه؟+این ردیابه.یدونه برداشتم خیلی کوچولو بود.سهون:با تجهیزات میفرستنمون دیگه_میخوای دست تو باشه&نه بزار تو کفشت.خانم چویی:(ردیاب رو یه جا مخفی کنید،و حتی ۱ ثانیه هم گروهیتونو ول نکنید.برید لباس گرم بپوشید.)یه آقای دیگه با یه نایلون اومد،یه چیز شبیه چراغ بود بر داشتم.خانم چویی(این چراغا دورنگن سبز و قرمز.اگه اونارو پیدا کردین کافیه چراغ سبزتونو روشن کنید و به سمت آسمون بگیرید.از طریق ردیاب پیداتون میکنیم.اگه اتفاقی افتاد چراغ قرمز.سعی کنید جیغ نکشید،ممکنه حیوونا بیان سمتتون.حالا برین لباس گرم بپوشین،۵ دقیقه دیگه میریم)///
بورام استرس داشت،لای چمدونمو گشتم یه کاپشن بزرگ مشکی صورتی دراوردم.قبلش یه لباس پشمی پوشیدم.شلوار لی مو پوشیدم.موهامو باز کردم،کلاه و شالمو که با نخای رنگی رنگی مامانم بافته بود برداشتم.کلاهو گذاشتم سرم،شال گردنو پیچوندم دور صورتم.کاپشنمو پوشیدم.پوتین مشکیمو پام کردم.دستکشمو برداشتم،گوشیمو گذاشتم تو جیب کاپشنم،از اتاق اومدم بیرون،سهون جلو در واستاده بود.صدای خانم چویی در اومد،دستشو گرفتم،راه افتادیم،بچه ها ظهر اومده بودن اینجا.لب ساحل رسیدیم.ته یون و سوهو از چهرشون داد میزد نگرانن.دی او و کیوری از هم ده متر فاصله داشتن،
خانم چویی:(خوب وقتشه با دستش سمت جنگل اشاره کرد.باید برین اونجا.همگی تقسیم میشین نبینم چندتا گروه باهم باشنا.تبلت تو دستشو به همه نشون داد.شماها در امانین،یه نقشه بود که مارو ردیابی میکرد.رفتیم سمت جنگل تاریک._سهون&جانم_تو فهمیدی من از دست تو و جسی ناراحت شدم؟&آره حسود خانوم.
_یعنی میگی تو اصلا نارحت نشدی من با شی وونم.&نه_چی؟&داغون شدم._سهون..میشه یکم..&آه خدا چقدر اینا بی فکرن وایسا الان یه تکه چوب بگیرم میام._سهووون گفت یه لحظه از هم جدا نشین.&اوووف پشت دخترا فکر کنم هست نگران نباش من پیشتم.
همونجا واستادم رفت پشت درختا.نور گوشیو انداخته بودم رو اونجا دلم شور میزد.۱۰ دیقه وایسادم اما نیومد.دیگه نگران شده بودم.قلبم تند تند میزد._س..هون...سهون...کجا رفتی؟سهو
❤ستارگان عاشق❤
پارت➒➋
★یونا★
سویونگ نمیدونم چش شده بود سرشو گذاشته بود روشونه م و میلرزید.خوب البته حق داشت،یه تیشرت نخی با یه شلوار کتان تنش بود.من حداقل یه لباس آستین بلند داشتم با شلوارلی.بکهیون یه کت مشکی داشت با شلوار کتان مشکی موهاشم ریخته بود روصورتش.دوتاشون داشتن تو گوشی یه چی نگاه میکردن.سویونگ خیلی آروم گفت:ی...یونا صداش ضعیف بود._جانم؟$حالم خوب نیس_چیشده؟دستمو گذاشتم رو پیشونیش،داشت تو تب میسوخت._سویوووونگ تو داری تو تب میسوزی!اون دوتا سرشونو اوردن بالا.#چیشده؟_چانیول،سویونگ داره توتب میسوزه.گوشیشو کرد تو جیبش.اومد سمت ما.جلو ما نشست،دستشو گذاشت رو پیشونیه سویونگ.#وااای،راس میگی.سویونگ سرشو از رو شونه م برداشت.از جام بلند شدم.کلا بی حال شده بود._الان چیکار کنیم؟&کسی قرص نداره؟ـ نه احساس کردم یه چی داره اونور تکون میخوره._ا...ا .بک..سریع یه چیز سفید پرید اینور و از از کنارم رد شد.جیغ کشیدم و افتادم زمین.&وای یه خرگوش بود،ترسو.اومد سمتم کمکم کرد بلند شم.&چقدر تو بدنت سرده!_ببخشیدا لباس گرم ندارم&چانیول پیش سویونگ بمون،این خانوم کوچولو خیلی ترسوعه و سردشه.#باشه.دستمو کشید و منو گذاشت رو اون سنگه.دکمه کتشو باز کرد و درش اورد.یه طرفشو انداخت رو من.یه طرفش رو خودش بود.فاصلمون خیلی کم بود ولی نمیدونم چرا احساس میکردم میتونم بهش اعتماد کنم.چانیول کاپشنشو دراورد و انداخت رو سویونگ.خودشم جای من نشست.سویونگ سرشو گذاشت رو شونه اون.من خیلی کوچولو موچولو بودم اما چانیول نه اون بهتر بود،میتونست اونجوری بخوابه///
✿هیومین✿
داشتم سعی میکردم ته یونو آروم بکنم ولی خودم هنوز تو شوک بودم،چطور میتونن انقد بی مسئولیت باشن.ته یون جلو در اتاق مدیر نشسته بود،سوهو و سهونم اونور داشتن حرف میزدن،در اتاق باز شد.خانم چویی با یه عالمه وسایل اومد بیرون._خانم!$باشه ما میریم دنبالشون.ته یون:خیلی ممنون،واقعا ممنونم.$تو دختر مهربونی هستی ته یون.باید به دانش آموزا خبر بدیم.///
رفتیم اونجایی که جمع میشدیم،خانم چویی رو بلندی واستاد.بلندگو رو گرفت جلو دهنش(لطفا همگی جمع شن،سریییع)بعد ۵ دیقه همه ریختن بیرون.(خوب همتون تاحالا فهمیدین که ۴ آیدل گم شدن.ما باید پیداشون کنیم،جنگل خطرناکه و اینم باید بگم رفتن ماهم خطرناکه ولی ما نمیتونیم تنها ولشون کنیم.همگی به گروهای دونفره تقسیم شین یه دختر با یه پسر.)سهون دستمو گرفت.شی وون اومد سمتم.سهون بلند گفت:خانم من و هیومین یه گروه.$اوکی سهون.شی وون معلوم بود داره از حرص آتیش میگیره لبخند زدم.یه آقا با کیف بزرگ اومد سمت بچه ها از گروها میخواست یدونه بردارن._این چیه؟+این ردیابه.یدونه برداشتم خیلی کوچولو بود.سهون:با تجهیزات میفرستنمون دیگه_میخوای دست تو باشه&نه بزار تو کفشت.خانم چویی:(ردیاب رو یه جا مخفی کنید،و حتی ۱ ثانیه هم گروهیتونو ول نکنید.برید لباس گرم بپوشید.)یه آقای دیگه با یه نایلون اومد،یه چیز شبیه چراغ بود بر داشتم.خانم چویی(این چراغا دورنگن سبز و قرمز.اگه اونارو پیدا کردین کافیه چراغ سبزتونو روشن کنید و به سمت آسمون بگیرید.از طریق ردیاب پیداتون میکنیم.اگه اتفاقی افتاد چراغ قرمز.سعی کنید جیغ نکشید،ممکنه حیوونا بیان سمتتون.حالا برین لباس گرم بپوشین،۵ دقیقه دیگه میریم)///
بورام استرس داشت،لای چمدونمو گشتم یه کاپشن بزرگ مشکی صورتی دراوردم.قبلش یه لباس پشمی پوشیدم.شلوار لی مو پوشیدم.موهامو باز کردم،کلاه و شالمو که با نخای رنگی رنگی مامانم بافته بود برداشتم.کلاهو گذاشتم سرم،شال گردنو پیچوندم دور صورتم.کاپشنمو پوشیدم.پوتین مشکیمو پام کردم.دستکشمو برداشتم،گوشیمو گذاشتم تو جیب کاپشنم،از اتاق اومدم بیرون،سهون جلو در واستاده بود.صدای خانم چویی در اومد،دستشو گرفتم،راه افتادیم،بچه ها ظهر اومده بودن اینجا.لب ساحل رسیدیم.ته یون و سوهو از چهرشون داد میزد نگرانن.دی او و کیوری از هم ده متر فاصله داشتن،
خانم چویی:(خوب وقتشه با دستش سمت جنگل اشاره کرد.باید برین اونجا.همگی تقسیم میشین نبینم چندتا گروه باهم باشنا.تبلت تو دستشو به همه نشون داد.شماها در امانین،یه نقشه بود که مارو ردیابی میکرد.رفتیم سمت جنگل تاریک._سهون&جانم_تو فهمیدی من از دست تو و جسی ناراحت شدم؟&آره حسود خانوم.
_یعنی میگی تو اصلا نارحت نشدی من با شی وونم.&نه_چی؟&داغون شدم._سهون..میشه یکم..&آه خدا چقدر اینا بی فکرن وایسا الان یه تکه چوب بگیرم میام._سهووون گفت یه لحظه از هم جدا نشین.&اوووف پشت دخترا فکر کنم هست نگران نباش من پیشتم.
همونجا واستادم رفت پشت درختا.نور گوشیو انداخته بودم رو اونجا دلم شور میزد.۱۰ دیقه وایسادم اما نیومد.دیگه نگران شده بودم.قلبم تند تند میزد._س..هون...سهون...کجا رفتی؟سهو
۶.۸k
۰۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.