آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتی

آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتی
بر درش قفل زدم تا که نیاید دگری

من و چشمان گره خورده به تقویم و زمان
روز و شب با همه ی خوب و بدش شد سپری

قفل دل زنگ زد و هیچ دری باز نشد
کلبه ی الفت مان خالی و ساکت مانده

از همان خاطرهایی که کنارم داشتی
لیک یک شاخه گلی خشک برایم مانده

باز من منتظرم تا که ز در باز آیی
و ببینی که دلم پیش دلت جا مانده....
دیدگاه ها (۱)

اینجا جایی ستکه گریه های یک مرد "ننگ" محسوب می شودهزاران هزا...

چقدر احمقیم که فکر میکنیم هم دیگر را میشناسیم....گاهی در بیس...

من و تو یک روز دست در دست کسانی که دوستشان داریم یکدیگر را م...

همه ی دخترها به دوست داشته شدن نیاز دارند ، به یک نفر که احس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط