آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
دیدگاه ها (۰)

هیچوقت پدر و مادرتان رابخاطر چیزی که نتوانستند به شما بدهندس...

اولین ماجرای عشقی‌ای که در این جهان باید آن را به کمال برسان...

محبت مانند "شکر" استو آدم‌ها مانند "یک فنجان چای"کم بریزی، ا...

مثل مادر 😔😔

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط