یاندره مخفی من
یاندره مخفی من
_____________
بعد اون داستان حساسیت ایزانا به من حتی از قبل هم بیشتر شد به حدی که دیگه نمیتونستم تحمل کنم(حالا ما از خدامونه)
با کاکوچو صحبت کردم و بهش گفتم میخوام از اینحا برم و توکیو زندگی کنم(اینجا توکیو نبودن)
بهش گفتم برای پیدا کردن کارمیرم ولی دلیل اصلیش رفتار ایزانا بود
اولش مخافت کرد ولی بعد با اصرار های فراوان من قبول کرد
بهش گفتم لطفا چیزی در این مورد به ایزانا چیزی نگه کمی مشکوک شد ولی موافقت کرد
____________فردا صبح
امروز ایزانا و کاکوچو بیرون بودن منم از فرست استفاده کردم
وسایلم روجمع کردم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین
ولی همین که در رو باز کردم با کسی برخورد کردم
سرمو بالا گرفتم که با صورت سرد ایزانا مواجه شدم
کم کم خشم و عصبانیت جاشو به اون صورت بی احساس داد
مچ دستمو طوری گرفت که فکر کردم الانه که بشکنه
:کدوم گرستونی میری ها..مگه من بهت اجازه دادم(دادددددد)
گریم گرفته بود
:ایزانا....ولم کن...هق...دستم درد گرفت(چقدر دختره لوسه)
نه تنهه جواب نداد بلکه محکم تر از قبل دستمو گرفت
منو به داخل هول داد
بلندم کرد و به سمت اتاق برد(هنتای نباشید)
پرتم کرد داخل و داد زد
:تا وقتی من بگم همینجا میمونی...به حساب کاکوچو هممیرسم
خواستم برم سمتش ولی سریع بیرون رفت و پشت سرش درو بست و فقل کرد
به دیوار تکیه دادم و بی صدا گریه میکردم
انقدرگریه کردم تا خوابم برد
______________۲ساعت بعد
وقتی چشمامو باز کردم خودمو روی زمین دیدم
با یاد اوری اتفاقا بغض کردم ولی اجازه ندادن اشکام سرازیر بشن
بلند شدم و به دنبال راهی برای فرار بودم که نگاهم به پنجره خورد
پنجره رو باز کردم
ارتفاع زیادی نداشت
میتونستم روی دیوار پایینی بپرم و از اونجا بپرم پایین
شریع یه کیف کوچیک برداشتم تلفنم و کمی پول رو داخلش گذاشتم
یه ژاکت قرمز پوشیدم و نقشمو عملی کردم
بالاخره امدم بیرون
شروع کردم به دویدن
خیلی دور نشده بودن که صدای شکستن چیزی از داخل خونه امد
ولی بیخالش شدم و همینحور به دویدن ادامه دادم
_________
تادامممم
پارت بعد پارت اخره
_____________
بعد اون داستان حساسیت ایزانا به من حتی از قبل هم بیشتر شد به حدی که دیگه نمیتونستم تحمل کنم(حالا ما از خدامونه)
با کاکوچو صحبت کردم و بهش گفتم میخوام از اینحا برم و توکیو زندگی کنم(اینجا توکیو نبودن)
بهش گفتم برای پیدا کردن کارمیرم ولی دلیل اصلیش رفتار ایزانا بود
اولش مخافت کرد ولی بعد با اصرار های فراوان من قبول کرد
بهش گفتم لطفا چیزی در این مورد به ایزانا چیزی نگه کمی مشکوک شد ولی موافقت کرد
____________فردا صبح
امروز ایزانا و کاکوچو بیرون بودن منم از فرست استفاده کردم
وسایلم روجمع کردم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین
ولی همین که در رو باز کردم با کسی برخورد کردم
سرمو بالا گرفتم که با صورت سرد ایزانا مواجه شدم
کم کم خشم و عصبانیت جاشو به اون صورت بی احساس داد
مچ دستمو طوری گرفت که فکر کردم الانه که بشکنه
:کدوم گرستونی میری ها..مگه من بهت اجازه دادم(دادددددد)
گریم گرفته بود
:ایزانا....ولم کن...هق...دستم درد گرفت(چقدر دختره لوسه)
نه تنهه جواب نداد بلکه محکم تر از قبل دستمو گرفت
منو به داخل هول داد
بلندم کرد و به سمت اتاق برد(هنتای نباشید)
پرتم کرد داخل و داد زد
:تا وقتی من بگم همینجا میمونی...به حساب کاکوچو هممیرسم
خواستم برم سمتش ولی سریع بیرون رفت و پشت سرش درو بست و فقل کرد
به دیوار تکیه دادم و بی صدا گریه میکردم
انقدرگریه کردم تا خوابم برد
______________۲ساعت بعد
وقتی چشمامو باز کردم خودمو روی زمین دیدم
با یاد اوری اتفاقا بغض کردم ولی اجازه ندادن اشکام سرازیر بشن
بلند شدم و به دنبال راهی برای فرار بودم که نگاهم به پنجره خورد
پنجره رو باز کردم
ارتفاع زیادی نداشت
میتونستم روی دیوار پایینی بپرم و از اونجا بپرم پایین
شریع یه کیف کوچیک برداشتم تلفنم و کمی پول رو داخلش گذاشتم
یه ژاکت قرمز پوشیدم و نقشمو عملی کردم
بالاخره امدم بیرون
شروع کردم به دویدن
خیلی دور نشده بودن که صدای شکستن چیزی از داخل خونه امد
ولی بیخالش شدم و همینحور به دویدن ادامه دادم
_________
تادامممم
پارت بعد پارت اخره
۹.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.