رمان زهر گل

رمان زهر گل🫂
صبح
ازخواب بیدارشدم دیشب نرفتیم عملیات چون رئیس باند داخل مهمانی امشب هست
ساعت ۱۱بود سریع زنگ زدم به ممد می خواستم با گریه بگم که باور کنه
♡پانیذ&ممد(با معذرت از ممد آقا) 🤣
♡سلام عشقم(باگریه)
&سلام چراگریه میکنی؟
♡۳۰میلیارد می خوام کارم گیره( با گریه)
&برو گمشو بابا کات مگه من بانکم دختره ی ج*ن*د*ه
و قط کرد
۲ساعت بعد
انقدر گریه کرده بودم چشام قرمز شده بود صدای رضا از بیرون میومد انگار اومده بود خونه سریع رفتم پیشش در زدم گفت بیا تو
رضابا نگرانی که تو چشاش بود گفت
رضا: چ.. ی.. ش.. ده
#رضا
پانیذ: ممد( باگریه)
اینو که گفت تا ته ماجرا رفتم.
رفتم بغلش کردم
رضا: گریه نکن عشقم.
پانیذ: آخه من عاشقش بودم
اینو که گفت آتیش گرفتم رگ گردنم باد کرد
پانیذ که انگار فهمیده بود گفت
پانیذ: باشه بابا صبر کن بقیشو بگم اما عشق اشتباه بود (باگریه)
آروم شدم
رضا: من هستم تا تهش حتی اگر همه ولت کنن
#پانیذ
حرف های رضا اوج آرامش بود نگاهم افتاد به لباش خدایاااااااا من عاشق این لبام
دلم میخواست لباشو بکنم از جا
مثل اینکه ذهنمو خوند لباش رو گذاشت رولبامو آرام میبوسید و من هم همینطور وقتی نفس کم آوردیم. برای آخرین بوسه یک میک عمیق زدم به لباش
سرم را روی سینش گذاشتم و عطرشو بو کشیدم عطرش مثل هزاران مرفین بود
سرم را بردم تو گودی گردنش و میک عمیقی زدم.
رضا: شیطونی نکن میخورمتا اون وقت باید کسی که دوست دارم را بگیرم( باخنده)
از حرفش ناراحت شدم اگر دوستم نداره خب اینکارا چیه دست از افکارم کیشیدم و گفتم
پانیذ: تا بخوری تو بخوری ولی من به توبله نمیگم.
آقا ما اینو گفتیم رگ دست و گردنش باد کرد قرمز شد و گفت
رضا: باید بگی به کی بیخوای بله بگی هان( با داد.)
برعکسش دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم
پانیذ: به عشقم بله میگم.
رضا: تو مال منی حق منی به هیچ کس نمیدم حتا ازرائیل بفهم اینو با(داد)

پانیذ: باشه عشقم؛ سرم رو بردم دم گوشش و لب زدم خواهیم دید
#رضا
با حرفش قند تو دلم شد تو همین فکرا بودم که یکی در زد
گفتم: بیا تو
دیانا بود باداد شروع کرد به حرف زدن
دیانا: چخبرتونه صداتون کل خونه رو پر کرده فقط یعنی فقط یک بار دیگه اینکارو بکنید من میدونم باشما فهمید(با داد)
پانیذ: باشه حالا گمشو بیرون
دیانا چیزی نگفت و رفت.
رضا: راستی من باید لباس بخرم بریم بخریم
پانیذ: باشع بریم
رضا: نمیخوای بیای بیرون از بغلم.
پانیذ: نه
رضا: اع
پانیذ: اره
رضا: باشه
بغلش گرفتم رفتیم اتاقش آماده شو
پانیذ: باشه
تا پانیذ داشت آماده میشد تو آینه نگاه کردم خدایاااااااا از دست این دختر لبام با گردنم را سیاه کرده بود داد زدم
رضا: پانیذذذذذذذذذذذ
دیدگاه ها (۰)

خیلی راسته🤣

بچه یک چالش من یک آهنگیو مینویسم شما تک تم ادامه ی تیکه آهنگ...

رمان بغلی من پارت ۶۲ارسلان: رفتم به یکی از کافه های نزدیک شر...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

{مافیای من}{پارت ۹}بعد یه بوس آبدار از لبام کرد و بعد اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط