وقتی رسیدند اونجا همه داشتند در مورد بزرگی اونجا صحبت میک
وقتی رسیدند اونجا همه داشتند در مورد بزرگی اونجا صحبت میکردند
اوبانای: خب قراره چطور کشیش بدیم ؟؟
گیو : ما الان ۷ نفریم ۳ نفر الان ۴ نفر بعد اونا کی عضو سه نفر اوله من نیستما میخوام بخوابم ....آسا: من هستم مویچرو : من هم هستم سانمی : منم عضو این بچه کوچولو ها میشم خلاصه بقیه اون پشت مشتا جا پیدا کردند خوابیدند یه ساعت بعد سانمی و مویچرو دیدند آسا نیست
مویچرو : آسا چاااانننن (داد نزد ها)
آسا رفته بود بالای اون اتاق بزرگ تا ماه رو ببینه : هااااا چتهههههه (داد نزد )
مویچرو : تو اونجا چیکار میکنی
آسا : ماه رو ببینم مویچرو و سانمی باهم پریدند بالا و به آسا ملحق شدن
سانمی : بچه بیا پایین کشیش بده نشسته برا من ماه نگا میکنه
آسا : خب وقتی به افزایش قدرتم کمک میکنه چرا اینکارو نکنم ( آسا از وقتی بالا رفته بود شمشیر رو روبه روی تابش نور ماه گذاشته بود تا انرژی ماه رو بگیره ) آسا : عوو شمشیرم انرژیش رو گرفت
مویچرو : نمیدونستم شمشیرت با نور ماه شبتاب میشه آسا : نور ماه رو هم جذب میکنه سانمی : سبحان الله
یه ربع بعد .......
آسا چشماش رو باریک کرد : بچه ها
سانمی : چته ؟؟؟ آسا : رایحه شیطان احساس میکنم مویچرو: میتونی تشخیص بدی چند تاعن و قدرتشون چطوریه سانمی و مویچرو خم شدن تا پایین رو ببینن
آسا چشماش رو بست و سعی کرد رایحه رو بیشتر احساس کنه : سه تا هستند نه ضعیفن نه قوی اوکیه برا هاشیرا ها کشتنش آسونه سانمی : هنوز عادت نکردم به اینکه توی جوجه رو یه هاشیرا ببینم
آسا : سانمی جدیدا خیلی به من داری جوجه میگی ها( خنده ریز ) سانمی : دهن بسته شیطان رو شناسایی کن آسا خنده ریزی کرد بلند شد یه حرکت زد و رفت پایین اونا هم دنبالش رفتن حالت آسا جدی شد : بچه ها اونجان سانمی و مویچرو هم جدی شدن : دیدیم آسا : وسطی با من اینوری با سانمی اونوری با مویچرو بچه ها : اوک همه باهم حمله کردن ( همزمان ) آسا : تنفس ماه فرم شش : درخشش ماه کامل
مویچرو : تنفس مه .....
سانمی : تنفس باد ....
هر سه همزمان حرکت مختلف زدند و دوباره همزمان سر شیطان هارو بریدند فک کنننن ترکیب نور ماه . باد و مه چه چیز خفنی میشههه
۳ ساعت سانمی و مویچیرو و آسا تموم شد بقیه خودشون بیدار شدن و رفتن سراغ کار : گیو شینوبو اوبانای و میتسوری
هر سه تا رفتن یه جایی و خوابشون برد
۲ ساعت بعد از جایی که درختا توهم بودن و مه اونجا پراکنده بود و هوا تاریک بود
(هیشکی نمیتونست اونحا رو ببینه )
سایه یه آدمی افتاد که یه کلاه داشت و یه شنل و موهای پراکنده ای داشت و به نظر میرسید لباسش کت و شلوار باشه و موهای مشکی ای داشته باشه اون نزدیک تر شد و........
میدونم داری حرص میخوری چیشد ولی بقیه مال پارت بعددددددد اتفاقای جالب از اونجا شروع میشهههه چطور بود ؟؟
اوبانای: خب قراره چطور کشیش بدیم ؟؟
گیو : ما الان ۷ نفریم ۳ نفر الان ۴ نفر بعد اونا کی عضو سه نفر اوله من نیستما میخوام بخوابم ....آسا: من هستم مویچرو : من هم هستم سانمی : منم عضو این بچه کوچولو ها میشم خلاصه بقیه اون پشت مشتا جا پیدا کردند خوابیدند یه ساعت بعد سانمی و مویچرو دیدند آسا نیست
مویچرو : آسا چاااانننن (داد نزد ها)
آسا رفته بود بالای اون اتاق بزرگ تا ماه رو ببینه : هااااا چتهههههه (داد نزد )
مویچرو : تو اونجا چیکار میکنی
آسا : ماه رو ببینم مویچرو و سانمی باهم پریدند بالا و به آسا ملحق شدن
سانمی : بچه بیا پایین کشیش بده نشسته برا من ماه نگا میکنه
آسا : خب وقتی به افزایش قدرتم کمک میکنه چرا اینکارو نکنم ( آسا از وقتی بالا رفته بود شمشیر رو روبه روی تابش نور ماه گذاشته بود تا انرژی ماه رو بگیره ) آسا : عوو شمشیرم انرژیش رو گرفت
مویچرو : نمیدونستم شمشیرت با نور ماه شبتاب میشه آسا : نور ماه رو هم جذب میکنه سانمی : سبحان الله
یه ربع بعد .......
آسا چشماش رو باریک کرد : بچه ها
سانمی : چته ؟؟؟ آسا : رایحه شیطان احساس میکنم مویچرو: میتونی تشخیص بدی چند تاعن و قدرتشون چطوریه سانمی و مویچرو خم شدن تا پایین رو ببینن
آسا چشماش رو بست و سعی کرد رایحه رو بیشتر احساس کنه : سه تا هستند نه ضعیفن نه قوی اوکیه برا هاشیرا ها کشتنش آسونه سانمی : هنوز عادت نکردم به اینکه توی جوجه رو یه هاشیرا ببینم
آسا : سانمی جدیدا خیلی به من داری جوجه میگی ها( خنده ریز ) سانمی : دهن بسته شیطان رو شناسایی کن آسا خنده ریزی کرد بلند شد یه حرکت زد و رفت پایین اونا هم دنبالش رفتن حالت آسا جدی شد : بچه ها اونجان سانمی و مویچرو هم جدی شدن : دیدیم آسا : وسطی با من اینوری با سانمی اونوری با مویچرو بچه ها : اوک همه باهم حمله کردن ( همزمان ) آسا : تنفس ماه فرم شش : درخشش ماه کامل
مویچرو : تنفس مه .....
سانمی : تنفس باد ....
هر سه همزمان حرکت مختلف زدند و دوباره همزمان سر شیطان هارو بریدند فک کنننن ترکیب نور ماه . باد و مه چه چیز خفنی میشههه
۳ ساعت سانمی و مویچیرو و آسا تموم شد بقیه خودشون بیدار شدن و رفتن سراغ کار : گیو شینوبو اوبانای و میتسوری
هر سه تا رفتن یه جایی و خوابشون برد
۲ ساعت بعد از جایی که درختا توهم بودن و مه اونجا پراکنده بود و هوا تاریک بود
(هیشکی نمیتونست اونحا رو ببینه )
سایه یه آدمی افتاد که یه کلاه داشت و یه شنل و موهای پراکنده ای داشت و به نظر میرسید لباسش کت و شلوار باشه و موهای مشکی ای داشته باشه اون نزدیک تر شد و........
میدونم داری حرص میخوری چیشد ولی بقیه مال پارت بعددددددد اتفاقای جالب از اونجا شروع میشهههه چطور بود ؟؟
۳.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.