مافیای پروی من
#part_3
رسیدم خونه کلید انداختم درو باز کردم رفتم تو اوف خیلی خسته شدم رفتم حموم بعد برگشتم رفتم رو تخت افتادم خوابیدم
ویو ۷ شب
بیدارشدم دیدم ۷ شبه به هیچ کاری نرسیده بودم بخاطر همین پاشدم رفتم سمت اتاق کارم رفتم سمت دیوارش و رفتم توی اتاق مخفی اونجا پر عکسو سند این چیز میزا بود بی اهمیت رفتم پیش گاو صندوقم درشو باز کردم عکس اون مرده رو در اوردم(بچها منظورش بابای ات هست)
نگاه کردم حسم میگفت دختر خودشه اما باید مطمئن میشدم
بخاطر همین اومدم بیرون زنگ زدم به نامجون(نامجون یکی از همکار های کوکه )
مکالمه نامجون و کوک
علامت کوک= علامت نامجون_
=الو نامجون
_بله
=میتونی رد یکیو بزنی؟
_اوم کیه ؟
=یک دختره
_دختر؟
=اره انقدر چرت فکر نکن(داد سرد)
_باشه بابا
=خوب ببین فردا بهت میگم چی کار کنی(سرد)
_اوک بای
پایان مکالمه کوک و نامجون
ویو ات
تقریبا ساعت ۸ بود من خیلی خسته شده بودم چون فردا امتحان داستم کلی خونده بودم
رفتم پیش نیلا تو اتاقش دلشو گرفته بود بهش گفتم چیه دلت درد میکنه؟
علامت نیلا÷ علامت ات+
÷اوم دلم درد میکنه سرما خوردم
+رفتم برای نیلا دارو اوردم
بعد رفتم گرفتم خوابیدم
ویو صبح
کوک
اوف بیدار شدم رفتم صورتمو شستم رفتم از کمدم یک هودی زغالی پوشیدم کیفمو برداشتم یک عینک فیلم بردار برداشتم و راه افتادم...
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.