مرگ از زندگی پرسید

مرگ از زندگی پرسید:
این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟
زندگی لبخندی زد و گفت:
دروغ هایی که در من نهفته است و حقایقی که تو در وجودت داری...

دلم گرفته ؛
دلم عجیب گرفته است !
و هیچ چیز ،
نه این دقایق خوشبو
که روی شاخه ی نارنج
می شود خاموش ،
نه این صداقت حرفی ،
که در سکوت میان دو برگ
این گل شب بوست ،
نه هیچ چیز ، مرا ازهجوم خالی اطراف
نمی رهاند !
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد ...
دیدگاه ها (۱)

قرار نیست برداشت تو، حقیقت وجود من باشه!هیچ‌ کس در این دنیا،...

نگرانِ هیچ محدودیت و اتفاقی نیستم !منی که می دانم معجزه ، گا...

هر کس در زندگی خود یک کوه اورست داردکه سرانجام یک روز باید ب...

جواب دادن به این سوال یه مقدار زیادی جرأت میخواد به نظرمولی ...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

#بزرگترین_آرزوP51اون مرد تو دلش آشوب ها به پا بود...نگرانی‌ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط