اینجا دلت واسم تنگ شده بود...
اینجا دلت واسم تنگ شده بود...
اینجا سرما خورده بودی....
اینجا داشتم بهت پیام میدادم،
تو پیش دستی کردی!
-چقدر خوشحال بودم-
اینجا دعوامون شد
اینجا همو بلاک کردیم!
اینجا مثلا میخوایم
عادی رفتار کنیم
آشتی کردیم
این استیکره رو میفرستادی هی!
اینجا نصفه شب هوس قیمه کرده بودی
اینجا قرار گذاشتیم همو ببینیم
اینجا باهام حرف میزدی...
اینجا دوسم داشتی....
اینجا دوسم داشتی...
چشام پر اشک شد،
دوتا دستمو گذاشتم
رو چشام و محکم فشارشون دادم،
که یه صدایی منو به خودم آورد...
جزوه ها و گوشیم افتاده بودن روی زمین!
اصلا یادم نبود سر کلاسم
همه برگشتن سمتم...
استادو نگاه کردم
گفتم ببخشید
و شروع کردم جمع و جور کردن!
_حواست کجاست فروزان ؟!
خلبان بازنشسته ی نیرو هوایی بود.
ازون ارتشی های اصیل!
ازونا که رو آب پرتقالشونم سانت میزنن که حتما عددش رُند باشه!
کسی سر کلاسش نطق نمیکشید!
چند سال پیش که باهاش کلاس داشتم،
با فانتوم می پرید!
خشک و بداخلاق بود
.کل سیستم ازش حساب میبردن!
نگاش کردم،
باز گفتم ببخشید استاد!
و نشستم!
یه چند ثانیه نگام کرد،
بعد گفت
"وسایلتو جمع کن بیا دنبالم"
و با قدم های کشیده رفت
سمت در!
بحث فایده نداشت،
خیلی غمگین وسایلمو جمع کردم
و دنبالش رفتم.
هیچکی صداش درنمیومد!
عذاب وجدان داشتم،
میدونستم دیده با گوشیم ور میرم!
پشت در کلاس منتظرم بود،
خیلی بی مقدمه شروع کرد
"همه ی آدما یه نیمه شون جسوره،
یه نیمه شون ترسو!
اما من دانشجوهامو شجاع بار میارم!
وقتی دلت برای کسی تنگ میشه
جسارت اینو داشته باش
که بهش زنگ بزنی و بگی،
در غیر این صورت انقدر جسور باش
که دیگه بهش فکر نکنی.
دوره کردن خاطرات کسی که نیست
و خوندن پیامای تاریخ مصرف گذشته کار آدمای بزدله:)))
دیگه هیچوقت مثل یک بزدل سر کلاس من حاضر نشو.
فهمیدی؟!"
_بله استاد.
یادم نیس چجوری از دانشگاه اومدم بیرون،
حالم بد بود
رفتم ولیعصر،
از آسمون سیل میبارید...
پارک دانشجو خالی بود..
هیچ دیوونه ای تو اون هوا نمیره پارک...
ولی من رفتم!
رفتم که نیمه ی بزدلمو زیر بارون غرق کنم!
مثل کسی که جسارت فراموش کردن داره...
بارون که قطع شد رفتم کافه...
با نیمه ی شجاعم نشستم،
چای سفارش دادم!
منزوی میخوندم که اومدی!
دست دادی رفتی...
دیگه نمیدونم چی شد!
نمیدونم نیمه ی جسورم بود،
یا نیمه ی بزدلم...
همونجوری که پشت میز نشسته بودم
و با نگاهم دنبالت میکردم،
خودمو دیدم که پاشدم
محکم بغلت کردم
گفتم چقدر دلم برات تنگ شده...
جسارتشو نداشتم!
پاشدم وسایلمو جمع کردم،
به خودم که نشسته بودم
کنارت نگاه کردم و رفتم!
هوا هم جسارتشو نداشت
من که زدم بیرون
بارون گرفت:)))
#اهورا_فروزان
اینجا سرما خورده بودی....
اینجا داشتم بهت پیام میدادم،
تو پیش دستی کردی!
-چقدر خوشحال بودم-
اینجا دعوامون شد
اینجا همو بلاک کردیم!
اینجا مثلا میخوایم
عادی رفتار کنیم
آشتی کردیم
این استیکره رو میفرستادی هی!
اینجا نصفه شب هوس قیمه کرده بودی
اینجا قرار گذاشتیم همو ببینیم
اینجا باهام حرف میزدی...
اینجا دوسم داشتی....
اینجا دوسم داشتی...
چشام پر اشک شد،
دوتا دستمو گذاشتم
رو چشام و محکم فشارشون دادم،
که یه صدایی منو به خودم آورد...
جزوه ها و گوشیم افتاده بودن روی زمین!
اصلا یادم نبود سر کلاسم
همه برگشتن سمتم...
استادو نگاه کردم
گفتم ببخشید
و شروع کردم جمع و جور کردن!
_حواست کجاست فروزان ؟!
خلبان بازنشسته ی نیرو هوایی بود.
ازون ارتشی های اصیل!
ازونا که رو آب پرتقالشونم سانت میزنن که حتما عددش رُند باشه!
کسی سر کلاسش نطق نمیکشید!
چند سال پیش که باهاش کلاس داشتم،
با فانتوم می پرید!
خشک و بداخلاق بود
.کل سیستم ازش حساب میبردن!
نگاش کردم،
باز گفتم ببخشید استاد!
و نشستم!
یه چند ثانیه نگام کرد،
بعد گفت
"وسایلتو جمع کن بیا دنبالم"
و با قدم های کشیده رفت
سمت در!
بحث فایده نداشت،
خیلی غمگین وسایلمو جمع کردم
و دنبالش رفتم.
هیچکی صداش درنمیومد!
عذاب وجدان داشتم،
میدونستم دیده با گوشیم ور میرم!
پشت در کلاس منتظرم بود،
خیلی بی مقدمه شروع کرد
"همه ی آدما یه نیمه شون جسوره،
یه نیمه شون ترسو!
اما من دانشجوهامو شجاع بار میارم!
وقتی دلت برای کسی تنگ میشه
جسارت اینو داشته باش
که بهش زنگ بزنی و بگی،
در غیر این صورت انقدر جسور باش
که دیگه بهش فکر نکنی.
دوره کردن خاطرات کسی که نیست
و خوندن پیامای تاریخ مصرف گذشته کار آدمای بزدله:)))
دیگه هیچوقت مثل یک بزدل سر کلاس من حاضر نشو.
فهمیدی؟!"
_بله استاد.
یادم نیس چجوری از دانشگاه اومدم بیرون،
حالم بد بود
رفتم ولیعصر،
از آسمون سیل میبارید...
پارک دانشجو خالی بود..
هیچ دیوونه ای تو اون هوا نمیره پارک...
ولی من رفتم!
رفتم که نیمه ی بزدلمو زیر بارون غرق کنم!
مثل کسی که جسارت فراموش کردن داره...
بارون که قطع شد رفتم کافه...
با نیمه ی شجاعم نشستم،
چای سفارش دادم!
منزوی میخوندم که اومدی!
دست دادی رفتی...
دیگه نمیدونم چی شد!
نمیدونم نیمه ی جسورم بود،
یا نیمه ی بزدلم...
همونجوری که پشت میز نشسته بودم
و با نگاهم دنبالت میکردم،
خودمو دیدم که پاشدم
محکم بغلت کردم
گفتم چقدر دلم برات تنگ شده...
جسارتشو نداشتم!
پاشدم وسایلمو جمع کردم،
به خودم که نشسته بودم
کنارت نگاه کردم و رفتم!
هوا هم جسارتشو نداشت
من که زدم بیرون
بارون گرفت:)))
#اهورا_فروزان
۸.۶k
۲۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.