بی وفامن در هوایت



بی وفا،من در هوایت،
بی هـوا بـغضم گـرفت

بی صدا سوزِ صدایت،
بی هوا بغضم گرفت

خـواستم از خاطراتت،
تلخی اش را ڪم ڪنم

خاطرم آمد صدایت،
بی هوا بغضم گرفـت؛]
دیدگاه ها (۳)

خانہﺍم را سـَر پناهَت می ڪنمتا نفـس دارم نگاهَت می ڪنمجانِ خ...

ؔمن جامِ …«چشمهایت» را …با «عشق» …یڪ جا سر ڪشیدم … و «تو» چہ...

مبهوتم از این چشم از این جاذبه ی عشقیک لحظه تو را دیدم و شد ...

عشق قصه ای بود که مادربزرگ شبهای زمستان برایم میبافت : یکی ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط