☆★تک پارتی سانزو★☆
☆★تک پارتی سانزو★☆
نسبت:دوست معمولی
شما دارو ساز بودید و برای سانزو قرص درست میکردید و سانزو به این بهانه میومد که ببینتت
𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ𓂃ꔫ ִ ۫𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ
آیکا:بابا بابا اون قرص چیه؟
سانزو:بچه بشین سر جات چقدر فوضولی
آی:به خودت رفته عزیزم
آیکا:مامان میگم تو بابا چطور آشنا شدین؟
آی شروع کرد به تعریف آشنایی خودش و سانزو
فلش بک به چند سال پیش
ویو آی::
آی::سانزوووووو دست بهششششش نزننننننننن
سانزو::هه هه وقتی عصبانی میشی شبیه گرجع میشی🤣
آی::رو آب بخندی🗿
بگذریم اینم قرصات من جایی قرار دارم باید برم
سانزو:کجا؟💢
آی::با دوست پسرم قرار دارم خداحافظ سانزو
سانزو با شنیدن حرف آی دنیا رو سرش خراب شد یعنی کسی که دوستش داشته با یه هیز تو رابطه هست؟!
سانزو سریع سوار ماشین شد و دنبال آی رفت اشکاش بی وقفه میریخت نمیخواست باور کنه که آی دوست پسر داره
ویو آی::
از ماشین پیاده شدم و رفتم پیش ویکتور
آی::ویکتوررررررررر*پرید بغلش
ویکتور::سیلاممممم آبجی کوشولو باز سانزو رو پیچوندی که باهاش چشم تو چشم نشی:/
آی::آره نمیتونم باهاش چشم تو چشم شم بهش گفتم قرار دارم با دوست پسرم
ویکتور::خوب بهش بگو که دوسش داری شاید جواب مثبت شنیدی
آی::با.....
سانزو:آییییییییییییی
آی::ها؟! سانزو اینجا چیکار میکنی؟! حرفامونو شنیدی*سرخ
سانزو::نه ولی این دوست پسرته
ویکتور خندید
ویکتور:نه داداش بزرگ ترشم دو تا هم بچه دارم خوشوقتم آقای سانزو تعریفتون رو زیاد شنیدم
سانزو دست پاچه شد و گفت
سانزو:من متاسفم نمیدونستم برادر آی هستین منم همین طور
ببخشید نشناختم*بعد جلوش خم میشه
ویکتور:بهتره تنهاتون بزارم
و در میره
سانزو::آی فکر کردم اومد....
آی::باش باش میخواستم از دستت فرار کنم
سانزو::چ..ی از من میترسی...من انقدر ترسناکم......
سانزو با گریه سریع رفت بالای نزدیک ترین پشت بوم همین که خواست خودشو
رها کنه آی اونو کشید داخل بغلش و محکم بغلش کرد
آی::احق احمق همش تقصیر منه من خجالت میکشم باهات چشم تو چشم شم میترسیدم ردم کنی ولی دیگه بسته نمیتونم این احساس چند ساله رو نگه دارم
من دوست دارم سانزو فقط برای این فرار میکردم چون میترسیدم ردم کنی*با گریه
سانزو زبونش بند اومده بود از یه طرف ناراحت بود که اشک عشقش رو درآورده بود از یه طرف هم خوشحال بود چون احساسش یه طرفه نبود
سانزو::منم دوست دارم منم میترسيدم ردم کنی وقتی گفتی با.......
حرف سانزو کامل نشده بود که آی لبشو رو لب سانزو قرار داد و آروم میبوسید
این شروع ربطه سانزو و آی بود
پایان فلش بک
آی::و منو بابات اینجوری آشنا شدیم
آیکا:واوووووووو منم میتونم کسیو پیدا کنم که مثل بابا عاشقم باشه؟
آی:آره عزیزم چرا که نه
پایان
نسبت:دوست معمولی
شما دارو ساز بودید و برای سانزو قرص درست میکردید و سانزو به این بهانه میومد که ببینتت
𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ𓂃ꔫ ִ ۫𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ
آیکا:بابا بابا اون قرص چیه؟
سانزو:بچه بشین سر جات چقدر فوضولی
آی:به خودت رفته عزیزم
آیکا:مامان میگم تو بابا چطور آشنا شدین؟
آی شروع کرد به تعریف آشنایی خودش و سانزو
فلش بک به چند سال پیش
ویو آی::
آی::سانزوووووو دست بهششششش نزننننننننن
سانزو::هه هه وقتی عصبانی میشی شبیه گرجع میشی🤣
آی::رو آب بخندی🗿
بگذریم اینم قرصات من جایی قرار دارم باید برم
سانزو:کجا؟💢
آی::با دوست پسرم قرار دارم خداحافظ سانزو
سانزو با شنیدن حرف آی دنیا رو سرش خراب شد یعنی کسی که دوستش داشته با یه هیز تو رابطه هست؟!
سانزو سریع سوار ماشین شد و دنبال آی رفت اشکاش بی وقفه میریخت نمیخواست باور کنه که آی دوست پسر داره
ویو آی::
از ماشین پیاده شدم و رفتم پیش ویکتور
آی::ویکتوررررررررر*پرید بغلش
ویکتور::سیلاممممم آبجی کوشولو باز سانزو رو پیچوندی که باهاش چشم تو چشم نشی:/
آی::آره نمیتونم باهاش چشم تو چشم شم بهش گفتم قرار دارم با دوست پسرم
ویکتور::خوب بهش بگو که دوسش داری شاید جواب مثبت شنیدی
آی::با.....
سانزو:آییییییییییییی
آی::ها؟! سانزو اینجا چیکار میکنی؟! حرفامونو شنیدی*سرخ
سانزو::نه ولی این دوست پسرته
ویکتور خندید
ویکتور:نه داداش بزرگ ترشم دو تا هم بچه دارم خوشوقتم آقای سانزو تعریفتون رو زیاد شنیدم
سانزو دست پاچه شد و گفت
سانزو:من متاسفم نمیدونستم برادر آی هستین منم همین طور
ببخشید نشناختم*بعد جلوش خم میشه
ویکتور:بهتره تنهاتون بزارم
و در میره
سانزو::آی فکر کردم اومد....
آی::باش باش میخواستم از دستت فرار کنم
سانزو::چ..ی از من میترسی...من انقدر ترسناکم......
سانزو با گریه سریع رفت بالای نزدیک ترین پشت بوم همین که خواست خودشو
رها کنه آی اونو کشید داخل بغلش و محکم بغلش کرد
آی::احق احمق همش تقصیر منه من خجالت میکشم باهات چشم تو چشم شم میترسیدم ردم کنی ولی دیگه بسته نمیتونم این احساس چند ساله رو نگه دارم
من دوست دارم سانزو فقط برای این فرار میکردم چون میترسیدم ردم کنی*با گریه
سانزو زبونش بند اومده بود از یه طرف ناراحت بود که اشک عشقش رو درآورده بود از یه طرف هم خوشحال بود چون احساسش یه طرفه نبود
سانزو::منم دوست دارم منم میترسيدم ردم کنی وقتی گفتی با.......
حرف سانزو کامل نشده بود که آی لبشو رو لب سانزو قرار داد و آروم میبوسید
این شروع ربطه سانزو و آی بود
پایان فلش بک
آی::و منو بابات اینجوری آشنا شدیم
آیکا:واوووووووو منم میتونم کسیو پیدا کنم که مثل بابا عاشقم باشه؟
آی:آره عزیزم چرا که نه
پایان
۳.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.