نذر کرده ام

نذر کرده ام

یک روزی که خوشحال تر بودم

بیایم و بنویسم که

زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد


یک روزی که خوشحال تر بودم

می آیم و می نویسم که

این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است


یک روزی که خوشحال تر بودم

یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر


یک روزی که خوشحال تر بودم

نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا

که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان

و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و

هیچ آسیاب آرامی بی طوفان
دیدگاه ها (۱)

این دیوانگیست ... که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار ی...

ترس ! همه ی بدبختی از همین ترس شروع می شودترس از شکستترس از ...

خــــدایــــا...محـــــڪومیـتـم را تــــمام ڪن...خســـــتہ ش...

همہ‌ے ڪسانی ڪہالاڹ بر عشقلعنت میفرستڹروزڪَارےعاشقتریڹ انساڹا...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط