ازلبت واژه عسل ریخت که من مست شدم
ازلبت واژه عسل ریخت که من مست شدم
تو چه کردی به دلم تا که قلم دست شدم
به چه شعری زمن اینگونه شدی عاشق و مست
در تب و تاب تنت اینگونه من هست شدم
طاقت دوری آن روی تو سخت است چو مرگ
عابری خسته ام و وارد این کوچه بن بست شدم
نازنین بی تو چه گویم همه را باداباد
من که با شهد لبت واله و سرمست شدم
قلمم مست شده دلبر نازم تو بدان
عشق تو وسوسه ام کرده چنین هست شدم
تو نگاهم کن و با شیرینی و قند نگات
تا ببینی زشراب نگهت از دل و جان مست شدم.
تو چه کردی به دلم تا که قلم دست شدم
به چه شعری زمن اینگونه شدی عاشق و مست
در تب و تاب تنت اینگونه من هست شدم
طاقت دوری آن روی تو سخت است چو مرگ
عابری خسته ام و وارد این کوچه بن بست شدم
نازنین بی تو چه گویم همه را باداباد
من که با شهد لبت واله و سرمست شدم
قلمم مست شده دلبر نازم تو بدان
عشق تو وسوسه ام کرده چنین هست شدم
تو نگاهم کن و با شیرینی و قند نگات
تا ببینی زشراب نگهت از دل و جان مست شدم.
۵.۹k
۲۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.