عجیب هوای رفتن و تنهایی و در به دری کرده ام...
عجیب هوای رفتن و تنهایی و در به دری کرده ام...
واژه ها ب دهانم ک می رسند می ماسند،
انگار ک ارد ریخته باشند توی دهانم،
زبانم نمیچرخد ک حرف بزنم معطل می کنم،
تو حرف می زنی،
من گوش می کنم،کلمات را مرور می کنم،
جمله می سازم، دوباره نفس می کشم...
دهانم را باز می کنم ک حرف بزنم کلمات دوباره می ماسند، گریه ام می گیرد...
می خواهم بگویم ک جای تو خالیست ک من تنهایم، ک خسته ام،
که دلم یک آغوش می خواهد که گرم باشد ؛ ک امن باشد ، ک مالکش باشم، که مالکم باشد، قدمهایت را می خواهم ک همپا شود با من، نمی گویم...
اشک می ریزم بی صدا
دلم می گیرد از تنهایی ام ، از بی کسی ام...
تو نمی دانی این روزها چقدر دل تنگ من بهانه ی تو را دارد ،
و نمیدانی آنقدر خسته ام ک همش فکر می کنم باید تورا بگذارم و بروم ولی همش فکر می کنم ب کجا؟؟؟؟
ب کجا بروم...؟؟؟
ک تو آنجا توی دل من... ذهن من... همه ی افکار من حضور نداشته باشی...
نگذار این افکارم رنگ بگیرند... نگذار این نوشته ها آخرین خط خطی های من برای تو باشد... حرفی بزن... ب من بگو ک تو هم از تنهایی می ترسی
جور دیگری فکر می کنم این روزها...
همش دنبال راهی برای فرارم...
راهی برای فاصله...
نگذار... تمام عشقم را در بقچه ایی بپیچم و برای همیشه یک گوشه امن ... مطمئن و حتی دور از چشم خود تو پنهانش کنم... ب من اجازه نده محبوب من...
دستنوشته ی خودم...
واژه ها ب دهانم ک می رسند می ماسند،
انگار ک ارد ریخته باشند توی دهانم،
زبانم نمیچرخد ک حرف بزنم معطل می کنم،
تو حرف می زنی،
من گوش می کنم،کلمات را مرور می کنم،
جمله می سازم، دوباره نفس می کشم...
دهانم را باز می کنم ک حرف بزنم کلمات دوباره می ماسند، گریه ام می گیرد...
می خواهم بگویم ک جای تو خالیست ک من تنهایم، ک خسته ام،
که دلم یک آغوش می خواهد که گرم باشد ؛ ک امن باشد ، ک مالکش باشم، که مالکم باشد، قدمهایت را می خواهم ک همپا شود با من، نمی گویم...
اشک می ریزم بی صدا
دلم می گیرد از تنهایی ام ، از بی کسی ام...
تو نمی دانی این روزها چقدر دل تنگ من بهانه ی تو را دارد ،
و نمیدانی آنقدر خسته ام ک همش فکر می کنم باید تورا بگذارم و بروم ولی همش فکر می کنم ب کجا؟؟؟؟
ب کجا بروم...؟؟؟
ک تو آنجا توی دل من... ذهن من... همه ی افکار من حضور نداشته باشی...
نگذار این افکارم رنگ بگیرند... نگذار این نوشته ها آخرین خط خطی های من برای تو باشد... حرفی بزن... ب من بگو ک تو هم از تنهایی می ترسی
جور دیگری فکر می کنم این روزها...
همش دنبال راهی برای فرارم...
راهی برای فاصله...
نگذار... تمام عشقم را در بقچه ایی بپیچم و برای همیشه یک گوشه امن ... مطمئن و حتی دور از چشم خود تو پنهانش کنم... ب من اجازه نده محبوب من...
دستنوشته ی خودم...
۱۵.۱k
۰۹ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.