عضو هشتم
پارت ۱۰
ویو کوک:از اون اتفاقی که برای ا/ت افتاده ۴ ماه میگذره و من با میا کات کردم و از خودش و دوست پسر عوضیش شکایت کردیم و از اون روز به بعد وقتی فهمیدم ا/ت منو دوست داره تصمیم گرفتم ببینم حس من به اون چیه که مطمئن شدم که دوسش دارم امروز میخوام بهش بگم صبح بود کارهای لازم رو کردم و رفتم پایین تا صبحانه بخوریم
ویو ا/ت:از اون اتفاق ۴ ماه میگذره و من پدرومادرم رو از دست دادم ولی اعضا کنارم هستن و نمیزارن ناراحت باشم وبهم قول دادن تنهام نزارن و من ازشون ممنونم و من همچنان عاشق کوکم و نمیدونم چجوری بهش اعتراف کنم آخه نمیدونم اون منو دوست داره یا نه ولی امیدوارم داشته باشه و منتظر یه فرست خوبم تا بهش اعتراف کنم از تخت خوابم پاشدم و رفتم کارهای لازم رو انجام دادم رفتم پایین تا با اعضا صبحانه بخوریم رفتم پایین دیدم اعضا نشستن و منتظر منن
ا/ت:صبح بخیر
اعضا:صبح بخیر
(جای ا/ت همیشه کنار کوک بود رفت سرجاش نشست)
کوک:صبح بخیر(رو به ا/ت)
ا/ت:صبح توهم بخیر(لبخند)
(صبحانه خوردن)
(فلش بک بعد ناهار)
ویو کوک:امروز میخواستم به ا/ت اعتراف کنم هوا بارونی بود تصمیم گرفتم برم توی کافه بهش اعتراف کنم آماده شدم و رفتم قبلش به اعضا گفته بودم
ویو ا/ت:هوا بارونی بود کنار پنجره توی اتاقم نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که یهو گوشیم زنگ خورد کوک بود
(مکالمه بین کوک و ا/ت)
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.