پارت²
پارت²
ا. ت: خب.... خب اگه راهو گم کردیم چی
نامرا: اگه یکی تا دو ساعت تو کلبه یی که بودیم نیومد بقیه میریم دنبالش... چطوره؟
یونا: نمیدونم
ا. ت:.......
نامرا: پس همه موافقین.... خب یونا تو از اونور برو.... میا تویم از اونور... ا. ت تویم از اون ور منم از این طرف میرم
میا: آ چرا من اینور باید برم خیلی تاریکه
یونا: هی میا راهای مارم ببین همه جا تاریکه
میا: آ راس میگی
نامرا: خب بریم
ویو ا. ت
من از مسیری که نامرا گفت داشتم می رفتم.. بعد چند مین بارون شدیدی گرفت.... داشتم با عجله می رفتم که پام لیز خورد از کوه که فاصله ی کمی یم با زمین بود پرت شدم پایین.... افتادم زمین پام انقد درد گرفت که فکر کردم شکسته...دورو برمو نگاه کردم که متوجه یه قلعه بزرگی شدم... خودمو رو زمین کشیدم که برم سمت اون قلعه بزرگ... رسیدم به در قلعه... دستمو به دیوار تکیه دادم که وایسم... درو یکم فشار دادم که باز شد... آروم آروم رفتم تو ولی هیچکس نبود... از شدت درد پام بیهوش شدم...
(ا ساعت بعد)
با درد پام بیدار شدم که دیدم روی تخته بزرگیم... ترسیدم که چجوری اومدم اینجا... به اتاق نگاه کردم که کلش سیاه بود... از رنگ سیاه متنفر بودم عصابمو خرد می کرد... به زور بلند شدمو رفتم سمت در... وقتی دستگیره رو کشیدم در باز نشد انگار قلف شده بود... به در کوبیدم که احساس نفس کشیدن پشت سرمو حس کردم... آروم آروم چرخیدم ولی سرم پایین بود... متوجه پاهای کشیده ی طرف شدم سرمو بالا آوردم که با دو تا چشم قرمز روبرو شدم... از ترس جیغ زدم که با قرار گرفتن دستاش رو دهنم صدام تو گلوم خفه شد
جونگ کوک: خوشم نمی یاد کسی دم گوشم جیغ جیغ کنه
ویو ا. ت
دستاشو از رو دهنم برداشت... از ترس داشتم می لرزیدم
جونگ کوک: تو تویه ملک شخصی یه من چیکار میکنی
ا. ت: ب... بخشید آقا که وارد ملک شخصیتون شدم من تو جنگل گم شده بودمو فکر کردم میتونم تا صب اینجا بمونم
جونگ کوک: اگخ من به جای تو بودم تو جنگل بودنو تا اینجا ترجیح می دادم
شرایط چون زیاد بود یکم بیشتره
فالو: ۳
لایک: ۳٠
کامنت: ۵٠
ا. ت: خب.... خب اگه راهو گم کردیم چی
نامرا: اگه یکی تا دو ساعت تو کلبه یی که بودیم نیومد بقیه میریم دنبالش... چطوره؟
یونا: نمیدونم
ا. ت:.......
نامرا: پس همه موافقین.... خب یونا تو از اونور برو.... میا تویم از اونور... ا. ت تویم از اون ور منم از این طرف میرم
میا: آ چرا من اینور باید برم خیلی تاریکه
یونا: هی میا راهای مارم ببین همه جا تاریکه
میا: آ راس میگی
نامرا: خب بریم
ویو ا. ت
من از مسیری که نامرا گفت داشتم می رفتم.. بعد چند مین بارون شدیدی گرفت.... داشتم با عجله می رفتم که پام لیز خورد از کوه که فاصله ی کمی یم با زمین بود پرت شدم پایین.... افتادم زمین پام انقد درد گرفت که فکر کردم شکسته...دورو برمو نگاه کردم که متوجه یه قلعه بزرگی شدم... خودمو رو زمین کشیدم که برم سمت اون قلعه بزرگ... رسیدم به در قلعه... دستمو به دیوار تکیه دادم که وایسم... درو یکم فشار دادم که باز شد... آروم آروم رفتم تو ولی هیچکس نبود... از شدت درد پام بیهوش شدم...
(ا ساعت بعد)
با درد پام بیدار شدم که دیدم روی تخته بزرگیم... ترسیدم که چجوری اومدم اینجا... به اتاق نگاه کردم که کلش سیاه بود... از رنگ سیاه متنفر بودم عصابمو خرد می کرد... به زور بلند شدمو رفتم سمت در... وقتی دستگیره رو کشیدم در باز نشد انگار قلف شده بود... به در کوبیدم که احساس نفس کشیدن پشت سرمو حس کردم... آروم آروم چرخیدم ولی سرم پایین بود... متوجه پاهای کشیده ی طرف شدم سرمو بالا آوردم که با دو تا چشم قرمز روبرو شدم... از ترس جیغ زدم که با قرار گرفتن دستاش رو دهنم صدام تو گلوم خفه شد
جونگ کوک: خوشم نمی یاد کسی دم گوشم جیغ جیغ کنه
ویو ا. ت
دستاشو از رو دهنم برداشت... از ترس داشتم می لرزیدم
جونگ کوک: تو تویه ملک شخصی یه من چیکار میکنی
ا. ت: ب... بخشید آقا که وارد ملک شخصیتون شدم من تو جنگل گم شده بودمو فکر کردم میتونم تا صب اینجا بمونم
جونگ کوک: اگخ من به جای تو بودم تو جنگل بودنو تا اینجا ترجیح می دادم
شرایط چون زیاد بود یکم بیشتره
فالو: ۳
لایک: ۳٠
کامنت: ۵٠
۱۲.۵k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.