رفتم از شهر تو هرگز نگرانم نشدی

رفتم از شهرِ تو هرگز نگرانم نشدی ،
سوختم در غم و پیگیرِ جهانم نشدی ،

من به پایت همه یِ زندگی ام رفت به باد
بعدِ مرگم تو ولی فاتحه خوانم نشدی!

قلبِ دیوانه ی من بند به چشمانِ تو بود
پلک بر هم‌نگشودی ضربانم نشدی  . .

من به پاییز تو دل بستم و پژمرده شدم
حیف یک بار تو درگیرِ خزانم نشدی!

سیلِ غم بردلِ من بود و تو با قایق خود
بی تفاوت بگذشتی و امانم نشدی :)

فرق ها بین تو با من ز همان آغاز بود
من دلم تنگ و تا اصلا به گمانم نشدی

ای که رفتی و مرا خون به جگر کرده غمت
باز با این همه هم سیر زِ جانم  نشدی؟

#شعر
دیدگاه ها (۰)

حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو...هم می گشایی پای ر...

اونجا که #علی_مقیمی میگه:َهوای پَر زدنم هست و شور و حالی نیس...

روزی،جایی،دقیقه ای،خودت را باز خواهی یافت و آن وقت یا لبخند ...

#محبت زیادیهمیشه آدم ها را خراب میکنه گاهی آدم ها میروندنه ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط