استاد فیزیولوژ داشتیم ک مگفت

استاد فیزیولوژے داشتیم کہ مےگفت:🌸 🍃
"دست بیمارهاے در حال احتضار
را توے دستتان بگیرید!"
مےگفت: "جان از دستہا جریان پیدا مےکند!"

قبلترها ،همدیگر را مےدیدیم.🌸 🍃
بعد تلفن آمد،
دستہا همدیگر را گم کردند!
بغلہا هم همینطور
همہ چیز شد صدا...
هرم گرم نفسہا،
دیگر شتڪ نمےزد بہ بیخ گردنمان.🌸 🍃
اما صدا را هنوز مےشنیدیم.
حتے صداے نفس مزاحمہایے کہ
فقط فوت مےکردند...

بعدتر، اس ام اس آمد.🌸 🍃
صدا رفت!
همہ چیز شد نوشتن!
ما مےنوشتیم!
بوسہ را مےنوشتیم...
بغل را مےنوشتیم...
گاهے هم، همدیگر را "نفس" خطاب مےکردیم.
یعنے حتے نفس را هم مےنوشتیم...🌸 🍃

مدتے بعد، صورتکہا آمدند.
دیگر کمتر مےنوشتیم.
بہ جایش یڪ صورت کج و معوج براے هم مےفرستادیم کہ مثلاً داشت مےگفت:
"هاگ(hug)" یا یڪ بوسہ فرستاده بود.
یا هر چیزے...🌸 🍃

چند وقت پیش هم،
یکے آدرس کانالش را برایم فرستاد.
تا پیام را خواندم، آمدم چیزکے بنویسم برایش...
زیر صفحہ را گشتم، دیدم نمےشود.🌸 🍃
یعنے دیگر حتے نمےشد نوشت!
همان موقع عضویتم را لغو کردم...

ما دست و نفس و بوسہ و بغل را قبلاً کشتیم.
ولے کلمہ...
من نمےخواهم کلمہ را از دست بدهم.
این آخرین چیز است...🌸 🍃 #سارا_کاتوزیان

‎‌‌‌‌‎‌‌
دیدگاه ها (۴)

When you build in silence They don't know what to attackوقتی...

اگر او یک سیب است و شما یک پرتقال…!تفاوت هایتان را جشن بگیری...

هرگاه قصد شوخی دارمحقیقت را بیان می‌کنم.حقیقت بزرگترین شوخی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط