هر دوشون به حرکت بودن انگار که زمان ایستاده بود.....
هر دوشون به حرکت بودن انگار که زمان ایستاده بود.....
لینو چون درگیر پای پیچ خورده ش بود اون ها رو نمی دید !
سونگمین دستشو روی سینه های چانگبین گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد
چانگبین سرشو تکون داد و بلاخره از زل زدن به چشمای فریبنده سونگمین دست برداشت و بلند شد
/اممم ببخشید/ مطمعن نبود صداش به سونگمین میرسه یا نه ولی خب سونگمین صداشو شنید
تا خواست چیزی بگه داد لینو بلند شد
=عوضییییییییی زدی پامو داغون کردییی= جیسونگ بدون اینکه روی خودش کنترل داشته باشه سریع به سمت لینو رفت و پاشو گرفت
'خوبی؟ درد داره؟ میخوای بریم دکتر؟ پماد بزنم یا-'
جیسونگ انقدر تند و نگران میگفت که لینو دستاشو توی هوا تکون داد =خوبم خوبم نیازی نیس نگران باشی=
'میرم پماد بیارم... چاننن پماد ها کجان؟!'
÷بیا بهت بدم÷
۴۰دقیقه بعد
هیونجین و فلیکس الان باهم دیگه توی ماشین بودن و به سمت محل کارشون میرفتن
+ممنونم که دعوتم کردی!+
فلیکس گیج نگاهشون از بیرون گرفت و گفت
"چی!؟"
+راستش من دوستای زیادی دارم ولی همشون قلابی ان... فقط بخاطر اینکه پولدارم و یا یتیم هستم باهام دوست میشن ولی از بین همشون جیسونگ و جونگین و سونگمین همیشه پیشم بودن و در کنارشون احساس امنیت میکنم حالا هم حس میکنم کنار تو و دوستات هم همچین حسی رو دارم+ هیونجین لبخند محوی زد و چشماش رنگ غم گرفت.....
"واقعن نمیدونستم! راستش تو خیلی قوی هستی یه جورایی درکت میکنم"
+چرا درکم میکنی؟+
"درواقع منم طعم نداشتن محبت پدر و مادر رو دارم" گفت و پوزخند غمگینی زد!
+تو.. توهم مامان بابات مردن؟+
"کاش میمردن! قضیه اش طولانیه بیا تو یه وقت مناسب حرف بزنیم "
و به چشمای هیونجین زل زد ولبخند مهربونی زد
هیونجین هومی گفت...
بچه ها پارت ۹ و ۱۰ رو باهم گذاشتم
لینو چون درگیر پای پیچ خورده ش بود اون ها رو نمی دید !
سونگمین دستشو روی سینه های چانگبین گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد
چانگبین سرشو تکون داد و بلاخره از زل زدن به چشمای فریبنده سونگمین دست برداشت و بلند شد
/اممم ببخشید/ مطمعن نبود صداش به سونگمین میرسه یا نه ولی خب سونگمین صداشو شنید
تا خواست چیزی بگه داد لینو بلند شد
=عوضییییییییی زدی پامو داغون کردییی= جیسونگ بدون اینکه روی خودش کنترل داشته باشه سریع به سمت لینو رفت و پاشو گرفت
'خوبی؟ درد داره؟ میخوای بریم دکتر؟ پماد بزنم یا-'
جیسونگ انقدر تند و نگران میگفت که لینو دستاشو توی هوا تکون داد =خوبم خوبم نیازی نیس نگران باشی=
'میرم پماد بیارم... چاننن پماد ها کجان؟!'
÷بیا بهت بدم÷
۴۰دقیقه بعد
هیونجین و فلیکس الان باهم دیگه توی ماشین بودن و به سمت محل کارشون میرفتن
+ممنونم که دعوتم کردی!+
فلیکس گیج نگاهشون از بیرون گرفت و گفت
"چی!؟"
+راستش من دوستای زیادی دارم ولی همشون قلابی ان... فقط بخاطر اینکه پولدارم و یا یتیم هستم باهام دوست میشن ولی از بین همشون جیسونگ و جونگین و سونگمین همیشه پیشم بودن و در کنارشون احساس امنیت میکنم حالا هم حس میکنم کنار تو و دوستات هم همچین حسی رو دارم+ هیونجین لبخند محوی زد و چشماش رنگ غم گرفت.....
"واقعن نمیدونستم! راستش تو خیلی قوی هستی یه جورایی درکت میکنم"
+چرا درکم میکنی؟+
"درواقع منم طعم نداشتن محبت پدر و مادر رو دارم" گفت و پوزخند غمگینی زد!
+تو.. توهم مامان بابات مردن؟+
"کاش میمردن! قضیه اش طولانیه بیا تو یه وقت مناسب حرف بزنیم "
و به چشمای هیونجین زل زد ولبخند مهربونی زد
هیونجین هومی گفت...
بچه ها پارت ۹ و ۱۰ رو باهم گذاشتم
۳.۷k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.