من از آن روز نخست
من از آن روز ِ نخست
که تو را بر لبه ی پنجره ی زندگی ام،
به تماشا دیدم،
سردیِ باد خزان را، به بهار بخشیدم...
ای تو تعبیرِ همه پنجره ها!
دیده ات را برگیر
خنجرِ نافذِ چشمانِ تو قلبم را سوخت،
تابِ ایستادگی ام نیست،
نگاهت برگیر...
روزگاری منِ سودا زده ی مست و خراب
ساکنِ بی سر و سامانِ دیاری بودم...
نه دلم بهر دلی داشت تب و تابی چند،
نه به شوقِ نگهی پنجره می کاویدم...
سر به راه و دل نیز
پای در زنجیر بود...
وای از این پنجره ها....که چه افسون کارند
وای از این پنجره ها....که چه مکری دارند ...
که تو را بر لبه ی پنجره ی زندگی ام،
به تماشا دیدم،
سردیِ باد خزان را، به بهار بخشیدم...
ای تو تعبیرِ همه پنجره ها!
دیده ات را برگیر
خنجرِ نافذِ چشمانِ تو قلبم را سوخت،
تابِ ایستادگی ام نیست،
نگاهت برگیر...
روزگاری منِ سودا زده ی مست و خراب
ساکنِ بی سر و سامانِ دیاری بودم...
نه دلم بهر دلی داشت تب و تابی چند،
نه به شوقِ نگهی پنجره می کاویدم...
سر به راه و دل نیز
پای در زنجیر بود...
وای از این پنجره ها....که چه افسون کارند
وای از این پنجره ها....که چه مکری دارند ...
- ۹۵۹
- ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط