ارومیه که بودیم
#ارومیه که بودیم
میخواستیم برگردیم خوابگاه ، شب بود
گوشی من خاموش و گوشی دوستمم #اسنپ نداشت
۲ تا جوون تقریبا ۲۵ الی ۳۰ ساله دور میدونی که بودیم نشسته بودن ، دوستم پیشنهاد داد تا از اونا کمک بخوایم تا با گوشی خودشون برامون اسنپ بگیرن
بهشون گفتیم و یکیشون قبول کرد انجام بده
تقریبا یک ربع گذشت #ماشین پیدا نمیشد گفتیم دیگه ولش کن دربست میگیرم ، از خیابون که میخواستیم رد بشیم دیدیم پشت سرمون میدوئه که بیاین یکی پیدا شد ! (شاید اگه من بودم بعد ۵ دقیقه میگفتم پیدا نمیشه و ول میکردم)
خلاصه اینکه طوری پیگیر بود که فکر کردم هم خون منه ! چیزی شبیه یه #پدر یا یه #برادر بزرگتر که از روی دلسوزی میخواد هر کاری که میتونه برای بچه اش یا برادر کوچیکترش بکنه و کم نزاره ، ول کن هم نبود ، زنگ زد به راننده و پرسید دقیقا کجایی و از کدوم سمت میای و آخرش هم داشت بهم توضیح میداد که پلاکش اینه رنگ ماشینش اینه و ...
هر جایی که هستی لطف و عنایت خدا شامل حالت بشه #معرفت به خرج دادی رفیق 💚
|یه معلم دینی با یک عالمه دغدغه ای که داره - مهدی صفری|
میخواستیم برگردیم خوابگاه ، شب بود
گوشی من خاموش و گوشی دوستمم #اسنپ نداشت
۲ تا جوون تقریبا ۲۵ الی ۳۰ ساله دور میدونی که بودیم نشسته بودن ، دوستم پیشنهاد داد تا از اونا کمک بخوایم تا با گوشی خودشون برامون اسنپ بگیرن
بهشون گفتیم و یکیشون قبول کرد انجام بده
تقریبا یک ربع گذشت #ماشین پیدا نمیشد گفتیم دیگه ولش کن دربست میگیرم ، از خیابون که میخواستیم رد بشیم دیدیم پشت سرمون میدوئه که بیاین یکی پیدا شد ! (شاید اگه من بودم بعد ۵ دقیقه میگفتم پیدا نمیشه و ول میکردم)
خلاصه اینکه طوری پیگیر بود که فکر کردم هم خون منه ! چیزی شبیه یه #پدر یا یه #برادر بزرگتر که از روی دلسوزی میخواد هر کاری که میتونه برای بچه اش یا برادر کوچیکترش بکنه و کم نزاره ، ول کن هم نبود ، زنگ زد به راننده و پرسید دقیقا کجایی و از کدوم سمت میای و آخرش هم داشت بهم توضیح میداد که پلاکش اینه رنگ ماشینش اینه و ...
هر جایی که هستی لطف و عنایت خدا شامل حالت بشه #معرفت به خرج دادی رفیق 💚
|یه معلم دینی با یک عالمه دغدغه ای که داره - مهدی صفری|
- ۷.۶k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط